برکه من

Tuesday, April 03, 2012

دل تنگ

وقتی هجمه ای از احساس قفسه سینه ام رو فشرد و جایی برای بازگو کردنش نداشتم، پی بردم به این که بد نیست هر از چند گاهی لکه هایی بر این صفحه سفید بنشانم و سنگ سینه ای بترکانم.
قلبم در گوشه سینه ام کز کرده و بغضی راه خود را از تنگه گلویم به بیرون پیدا می کند. نه فرو می رود و نه بالا می آید و از چشمم سرازیر می شود. انگار فقط در آن گوشه خزیده که خفه ام کند.
خفه ام از دلگیری، از این همه رخوت و کسالت، از این همه غصه بادکرده در دلها. دلهایی که بعضی را حتی نمی شناسم، اما می خوانم.
بد نیست گاهی لکه هایی سیاه بر این صفحه سفید بپاشم که بدانم هنوز هم هست جایی که بعضاً در خلوتگاه خودم سنگ دلی بترکانم. حیف است در برکه ای فقط غرق شوم. ای کاش اقیانوس بود و ارزشش را داشت ...
 دلم برایت می سوزد ...