مرور
این دو سه روز که به خاطر آبله مرغون توی خونه بودم، جهت نداشتن عذاب وجدان و حصول اطمینان از اینکه من با فاصله نیم ثانیه در دسترس هستم اگه کسی اسکایپم کرد، وقت نسبتاً زیادی رو هم آزادانه پای اینترنت داشتم. وقتی که شاید مدتها نداشتم.
آزادانه هم به این معنی که بری سر و گوشی توی وبلاگت بدی و فیس بوک آپدیت کنی و از این قبیل امورات. کمی هم وبلاگ خوندم. کاری که سالها بود نکرده بودم. حس خوبی بود.
اما اون چیز برجسته ای که برام بود خوندن اینجا بود. رفتم به سالهای قبل، به سالهای خیلی قبل. قبل از مهاجرت به دبی. 2004-2005 یا اون اوایل توی 2006. حس غریبی بود. اول از همه حس می کنم که چقدر قشنگ می نوشتم. یعنی انگار الان قادر به اون جور نوشتن نیستم. خیلی مسخره است آدم بشینه وبلاگ خودش رو بخونه، نه؟ اما خب من دارم این کار رو می کنم!
چقدر همه چیز عوض شده. شاید یه چیز که توجهم رو خیلی جلب کرد این بود که چقدر احساسات پررنگ تر بوده. نه به معنی خوبش ها! یه جورهایی انگار خیلی الکی استرس و هیجان توی زندگیم بوده که من دیگه تحملش رو نداشتم. با خوندن اون پستهای قدیمی کامل اون احساسات رو می تونستم لمس کنم. در حالیکه الان زندگیم خیلی آرومه. قطعاً نوسانهایی داشته، اما به نسبه خیلی آرومه. داشتم پستهای مربوط به ماههای نارضایتی کاری و تغییر کشور و کار رو می خوندم. ماههای اول سال 2010 هم یه جورهایی مشابه بود و تا اینکه کارم عوض شد و زندگیم آروم شد.
الان احساس می کنم چقدر آرومم ... و خوشحال. خدا رو شاکرم.
الحمدلله