حس خوب
فرق کرده ام. خیلی فرق کرده ام. الان از حس یه
طرفه نوشتن خوشم میاد. قبلاً به کامنت ها فکر می کردم، الان علیرغم اینکه می دونم
کسی هم نمی گذره، اما حتی دلم می خواد کامنت دونی رو ببندم. بدونم که خودمم و
خودمم. هیچ کس نیست خلوتم رو به هم بزنه. بدونم که فقط اینجا هست. انگار همین.
دیگه به فونت زشتش توجه نمی کنم. به لینک دونی
این طرف که اصلاً معلوم نیست چقدر درسته یا نه (اصلاً کار می کنه؟ نگاهش هم
نکردم!) انگار همین که گاهی رد شم و جوهری بپاشم و سینه ای خالی کنم واسه خودم، پر از کافیه! یه
حس مرموز، اما دوست داشتنی، یه حس قدیمی گم شده، اما نزدیک. حسی که ته ذهن و خاطره
ام هست، اما به مرور دارم می کشمش بیرون. حتی یه سری اضطرابهای جوون تر بودنم رو
گاهی در دلم قلقلک میده. هم نوستالژیکه، هم جدید.
خوشحالم که هنوز برکه ام هست. همین. یه ذره کثیف
و خشک شده. اما بالاخره، روزهایی که چشمها و دلم بارونیه، داره پر میشه ... خوبه!
خوب! یک حس خوب و قدیمی ...