من ... بالاخره
هر روز دلکم می خواسته بیاد و بنویسه! یا انگیزه نبوده، یا ترس بوده، یا وقتی که هیچ کدوم اینا نبوده این اینترنت صاب مرده تعطیل بوده! یا حتی وقتی اون هم نبوده ... خواننده نبوده! چه سخته! یه طوریه! من به وبلاگ نویسی به شکل نظرخوانی عادت داشتم. نه! اون موقع هم همچین خبری نبود. ولی می دونستم که یه عده هستن که می آن و می خونن. ولی اینجا دیگه قشنگ برام حالت دفتر خاطرات پیدا کرده. با این فرق که به اون امنی هم نیست! خلاصه که... عملا دارم می نویسم که نوشته باشم. که به خودم ثابت کرده باشم که نبریدم. که دارم ادامه می دم... خودم رو مسخره کردم.... هر جمله ای که می نویسم شونصد بار پاک میشه. همش تو کار خودسانسوری ام. هیچ لینکی هم توی وبلاگم نذاشتم که نکنه یکی دنبال کنه و ببینه از کجا رفتن تو وبلاگش و بیاد اینجا رو پیدا کنه! ... ای بابا! در ضمن! از این بی کفایتی بلاگ اسپات توی هندل کردن فارسی جات حالم به هم می خوره