بارون میاد جر جر
قلبم هم داره احساس روشنی می کنه. آبیه که داره از آسمون می ریزه، همه جا استخر شده. زمین و زمان رو آب گرفته. همه جا ترافیکه و بند. اما من خوشحالم. دیدن بارون در اینجا سالی 2-3 بار بیشتر اتفاق نمی افته. صبح زود وقتی دو ساعت زیر بارون توی ترافیک بودم، خیلی هم خوشحال بودم که این شانس رو دارم که یک بار از این دو سه بار رو جای اینکه توی آفیس باشم، زیر بارون توی ماشینم و می تونم ببینمش.
الان هم که توی آفیسم، دلم پر می زنه که برم زیرش! چقدر بارون زیباست. چقدر از خورشید خسته ام. صد البته اگه در انگلیس و اروپا با اون هوای گرفته بودم برعکس بود و افسرده می شدم. اما وقتی در سال 360 روزش آفتاب توی مغز سرته، روزهای بارونی بال می زنی. اون هم منی که همیشه بارون رو دوست داشتم. حتی توی ایران هم دلگیری هوای بارونی رو دوست داشتم.
بارون ... خیلی زیباست. خیلی خیلی ....