دوری و دوستی
در دوری همواره در رنجی، همواره غم داری، همواره خاطرات رو مرور می کنی، آه حسرت می کشی، تردید می کنی، بازبینی می کنی ... اما دوستی.
همچین که نزدیک بشی، حتی کمی، حتی مجازی، فقط با فرکانس بالا، یا جمع بزرگتر، درک می کنی، یادت میاد که نزدیکی آسون نبوده و نیست. حتی شاید سخت تر، بیش از پیش. چه، مدتی دور بودن تو رو در کنج خلوت خودت به آسایش نسبی رسونده و از دوری برات فقط گردی از غم گذاشته، اما احساس رهایی و استقلال و شاید کم تحملی ای در توی ایجاد کرده که حتی انسان قبل از دوری نیستی. بی صبری. به دنبال خلوتی. به دنبال خزیدن به گوشه مستقل خودت، بدون دخالت، بدون جنجال، بدون لطمه و صدمه ...
به محض بروز دغدغه مشکل آشوب می شی، فرار می کنی، دوری رو می پرستی و شانه از پذیرش مسوولیت کمی نزدیک بودن خالی می کنی.
هنوز نمی دونم دوری رو می خوام یا نزدیکی رو. هیچ کدوم رو بر نمی تابم!