برکه من

Sunday, September 26, 2004

بركه خالي من

دوست ندارم دوباره برگردم به اون مود غمناك. با اينكه كسي هم اينجا نمي آد. ولي خيلي به هم ريخته ام. از دست همه عالم عصبانيم. از دست خودم بيش از بقيه. خيلي قدرت مبارزه با ... قدرت خيلي چيزا رو ندارم. اي كاش توكلم بيشتر بود. اي كاش ايمانم قويتر بود. خيلي زود و الكي جوش آورده ام و از دست همه عصباني و خسته شده ام. به محض اينكه با يك مشكلي برخورد مي كنم زود جاي دنبال راه حل رفتن كل قضيه خلقت رو زير سوال مي برم. خدا رو شكر مي كنم كه همسري دارم كه توانايي اين رو داره كه در كنارم آرومم كنه و يه ذره منو برگردونه به واقعيت. از خودم تعجب مي كنم. يك يا دو تا قطب روي محور جي امگا دارم كه به راحتي با يك تلنگر و جابه جايي منو به حالت ناپايدار مي بره ( اين هم نكته كنترليش!!)

يه جورايي برام سخته! علت اصلي اسباب كشي من به اينجا اين بود كه آدما منو نشناسن و برام مشكلي ايجاد نكنن. حالا كه ناشناخته و بدون خواننده ام دوست دارم يه ذره خودم رو بشناسونم كه حداقل مخاطبم بدونه با چه تيپ آدمي سر و كار داره!! سرتاسرش پر از تناقضه!