برکه من

Wednesday, January 25, 2006

No words


بعد از قرنها که الان می خوام بنویسم حرف خاصی برای زدن ندارم...
پس نیازی نیست که بنویسم :)
همین که همین ...

بعدالتحریر.گاهی هم بد نیست آدم حتی حرف هم که داشته باشه بخوره...
بعدالتحریر. رفتنمون جلو افتاد. الکی مضطرب شده ام. دوریم از حاج آقا طولانی تر از برنامه ریزی مون شد، این هم اضطرابم رو بیشتر می کنه...
بعدالتحریر. بالاخره رفتم پیش یکی که بشینم براش بگم: بابا جان! من روحم زیادی به جسمم متصله. لطفاً یه ذره جداش کن. یه ذره هم کمکم کن سر عقل بیام که بتونم درست تر زندگی کنم. به قول خودش: Life Style ام رو درست می کنه و خلاصه یه Stress Management Package برام راه بندازه، اون هم دوره فشرده که توی کمتر از دو ماه باقی مونده، یه ذره صحیح سالم شم...
بعدالتحریر. داره محرم می رسه. این هم یه جوریه، یه ذره ترسناکه، یه ذره حول داره، علاوه بر تمام اینها... دریا دریا عشق داره.
بعدالتحریر. تو بعدالتحریر حرف زدن هم یه جور حرف نزدنه، نه؟