برکه من

Wednesday, December 28, 2005

کویر


قبل نوشته ها (منهای (-) حذف شده ها):

خسته ام از این کویر
این کویر کور و پیر ...

می خوام از ته وجودم فریاد بزنم، همون قدر که از ته ته قلبم زار زدم به حال نزار خودم.

بعد نوشت1. از اونجایی که اینجا رو امن نمی دونم همه رو پاک کردم. بعضی چیزها رو به هیچ رنگی نباید نوشت. گرون تموم میشه. بعدنوشت2. پاک کردم که دیگه غر نزده باشم.... یا ... کمتر غر زده باشم.
بعدنوشت3. در مورد کمرم، وضعیت اسف بارم... ای وای! دوباره دارم می نویسمش که.
بعدنوشت 4. خودم رو خرج کردم. روحم رو به حراج گذاشتم، بدن نازکم رو هم. دیگه چیزی ازش نمونده... و این درد باز هم مزمن میشه، باز هم می مونه، باز هم می خوابونه... و من باز هم، از پس هیچ کس بر نمی آم. حتی خودم.
بعدنوشت5. از دستم دلگیر نشو، نمی خوام غر بزنم. می خوام دل سبک کنم. لااقل بذار سرم رو بذارم رو شونه اینجا و گریه کنم. خسته شدم از بس بالشم خیس شد!
بعدنوشت6. تو فکر می کنی دست منه، در اختیار منه، همه همین طور فکر می کنن، اما... هیچ کس نمی دونه. از دست من خارجه! به خدا خارجه! من هم این رو نخواستم و نمی خوام... اما نشده و نمیشه
بعدنوشت 7. دارم برای اولین بار تو عمرم فکر می کنم که استخاره کنم. استیصال منو به اینجا رسونده.
بعدنوشت 8. می دونم! ضعف و فقط شعور رو می بینم. اشتباهی روح رو لمس می کنم. در روز دحوالارض جای این مضمحلات نیست. باید به آغوش خدا، به کعبه اش، به اون همه، اون همه، اون همه، شکوه فکر کنم. کی می دونه؟ شاید بی خیال همه چیز بشم و بای اینکه به همه اعلام کردم نمی رم مکه، فیشم رو بگیرم دستم و تنهایی بدوم... داغونم... به خدایی خدا قسم...
بعدنوشت 9. چشم! دیگه نمی نویسم...