برکه من

Monday, January 09, 2006

همین طوری


بالاخره در شرایطی که تقریباً به بدترین حالت سردرگمی در مورد آینده ام رسیده بودم و با خوشحالی تمام همه چیز رو بیخیال شده بودم، یا به عبارتی خودم رو به بی خیالی می زدم (!)- شاید یه طورهایی می شد عواقب این act out کردن رو به شکل تاثیرات فیزیکی بر فیزیک بدنم دید!- بالاخره به یه جایی رسیدم که جای خوبی هم هست. می شه گفت بهترین جایی هست که در شرایط من می شد بهش رسید! در نتیجه ما دانش آموزان نتیجه می گیریم که بهتره از همون ابتدا همه چیز رو بسپریم دست خود خدا که خیلی بهتر از ماها بلده بازی کنه.

در چند هفته اخیر چند تا موفقیت اساسی کاری حاصل نموده ام که به شدت از انفجارش دارم می ترکم که من اینقدر باحالم و کسی به روی خودش نمی آره (بماند که پاداش این quarter رو آخره این ماه احتمالاً باید بگیرم) خیلی برام جالبه واسم اینقدر مهمه که علاوه بر اینکه خودم از کارم راضی باشم و احساس خوب داشته باشم، می خوام حتماً بقیه هم فکر کنند که من چقدر باحالم و مهمم و اینا... خب یکی نیست بگه! بابا جان! زور نزن، مهم نیستی!! البته اون یکی بی جا کرده! چون من مهم هستم.

به تمامی کسانی که شاید زمانی کمردرد بگیرن می خوام توصیه بکنم (قدر بدونین، چون من وقتی در این شرایط قرار می گیرم هر توصیه ای که بهم می شه رو می خورم!) خوابیدن در وان آب گرم به مدت نیم ساعت، یک ساعت می تونه درد رو آروم بکنه. به طرز ناباورانه ای در دو شب تونست من رو از درد رقت باری نجات بده و یه فرصت 10-12 ساعته بهم داد که بتونم بزنم دوباره داغون ترش کنم!

این هم واسه اونایی که به "بع بع" افتادن... (این رفیق منه! Shaun Feng یا یه همچین اسمی... همون ببیی مربوط به آرامش و اینها)