برکه من

Thursday, May 04, 2006

HouseWife?


قبل التحریر. یه کار هم اینه که خب آدم عاقل قبل از اینکه شروع به تایپ کنه، در Language Settings مايكروسافت وورد زبان فارسی رو هم اضافه کنه! ترخدا ببین اون دفعه ای من چه جوگیر شده بودم!

خود تحریر! اولین، وسطین و آخرین حرفم اینه که: "هوا خیلی گرمه!!" عینه وسط مرداد ماهه! من خیلی گناه دارم تو این گرما. یکی به دادم برسه! مامااااااااااااااااااااااااااااااااااااان

باز هم تحریر. به واقع دارم زندگی یه House Wife رو. نجربه می کنم. جالبه که بگم تجربه جالبیم هست! به معنای واقعی خانوم خونه بودن. هر چی من حول می زنم که زودتر کارها ردیف شه و دنبال کار بگردم، حاج آقا هی میگه چه عجلیه. یه ذره استراحت بکن. آرامش داشته باش و از این حرفها. خب روش نمی شه بگه مگه عقلم کمه بگم بری کار کنی! الان که هر ناهار و شام دارم غذاهای خوش مزه و سفره شاهانه و سالاد شیرازی و ظرف آماده میوه و ... این همه چیز میزهای خوب می بینم، خب یه ذره این رویا رو طولانی تر حفظش کنم!!! :دی
البته خداییش می دونم واسه خودم داره می گه. کاشکی خودم هم واسه خودم همین رو می گفتم! جداً می بینم که چقدر آرامش دارم. دیروز برای خرید 4 تا دونه شمع 2 ساعت داشتم تو فروشگاه می گشتم. با خودم می گفتم: سارا! حالش رو ببر. کی دیگه پیش می آد تو عمرت اینقدر فارغ البال باشی که واسه دل خودت بیای، ول بگردی. خوش بگذرونی، اصلاً وقت تلف کنی! مثل خیلی از آدمها توی روز بخوابی، تلویزیون ببینی (البته دیگه این قسمتش شورش رو درآوردم) خلاصه که در این یک هفته خوش گذرونی بوده و بس.
تازه امروز رفتم یه Ladies Club بسيااااااااااااااار مفصل پیدا کردم و در کمال کلاس(!) تمام بخشهای مختلفش رو زیرو رو کردم و بعد هم بروشرشون رو گرفتم و در حالی که با دیدن قیمتها آب دهانم رو قورت می دادم و سعی می کردم به ریال تبدیلش کنم که یه ذهنیتی از عمق فاجعه داشته باشم، در کمال کلاس (!) سرم رو انداختم اومدم بیرون. نتاقض زیادی درش هست. چون من فقط در صورتی که مثل ... کار کنم می تونم چنین کلوپی رو برم و عشق عالم رو بکنم. از طرفی اگه کار بکنم که دیگه وقتی نمی مونه که برم کلوپ. خلاصه آخرش اینه که هست. مخی بخی نمی خی نخی! (همه به کسر نمامی حروف)
اگه تعجب می کنین که چرا اینقدر دارم زیاد حرف می زنم خب در وهله اول باید بگم که اصلاً من رو نمی شناسین! دوم این که بنده از اون سر شهر توی این گرما کوبیدم اومدم این سر شهر که بیام کافی نت. دیگه مگه می شه بعد از این همه روز منو از کی بورد جدا کرد؟ خداییش از 13 سالگیم تا الان پیش نیومده بود این همه روز دست به کی بورد نزنم! مثل عقده ای ها شده ام. اگه بشه و خدا از آسمون رزق (در قالب اسکناس) روزی کنه، می رم دنبال اینکه لپ تاپ بخرم. ولو اینکه مجبور شم یه غول 5 کیلویی بگیرم!

بعدالتحریر. نامردها یه کامنت بذارین حداقل این همه انرژی و پول من حروم نشه!