برکه من

Tuesday, April 11, 2006

یاوه

خیلی بده... خیلی بده... خیلی... می دونی چی؟ این که اینجا هم حتی نمی تونی اون آرامش و امنیت که دوست داشتی رو داشته باشی. چی می شد آدم می تونست بی صدا جا به جا شه بدون اینکه کسایی که دوست نداره خبردار شن؟ واقعاً این یکی از مشکلات وبلاگستان نیست؟
***
اون روز تو یه وبلاگ معروف می خوندم که طرف در مورد خودش نوشته بود: هنوز مطمئن نیستم دختری باشه که ارزش از دست دادن تنهایی رو داشته باشه. از طرفی این بابا وبلاگش از اون وبلاگهای فلسفی و عمیق و اینهاست که کامنت اینهام نداره و هیچ کس امکان صحبت و اظهار نظر نداره و دائم هم منتقد به وضعیت وبلاگ هاست که این چه وضعیه که هر کی راه می افته یه اثر پایی می ذاره! خلاصه که خودش هم از اون منزوی های مشت درجه یک به نظر می رسه. البته من خودم نوشته هاش دوست دارم و می خونم. ولی وقتی دیدم این انزواش رو به این شکل منعکس کرده که "دختری ارزش از دست دادن تنهایی رو نداشته" کمی تا قسمتی با دیوار اصابت کردم. نمی دونم البته این از اون مدلهای دستش نمی رسه می گه پیف پیف بو می ده بوده یا کدوم. ولی به هر حال اگه یه زمانی که ازدواج کرد این رو خانومش بخونه، واقعاً چه احساسی بهش دست می ده. البته می دونم همه می گین خب یه دختر پیدا شده که ارزش از دست دادن تنهایی رو داشته باشه. ولی این خودش مشکل اصلیه. یه جورهایی توش منتی نهفته است از اینکه چقدر من از خود گذشتگی کردم که تو رو به حریم خصوصی ام راه دادم!!
کلاً من با جوونهایی که در مورد ازدواج اینقدر کج و معوج نگاه می کنن مشکل دارم. والله ما ازدواج کردیم و تازه فهمیدیم زندگی چیه، دنیا چیه، ارزشها کدومه، لذتها کدومه و و و ...

بماند. قصد انتقاد از وبلاگش رو نداشتم. چون این بنده خدا دائم در معرض انتقاد هست. کلاً این دید و این نحوه فکره که برام عجیب و بعضاً آزاردهنده است...
***
به هر حال اگه بخوای حرفهای غصه انگیز ننویسم باید ظاهراً به تحلیل های در پیت رو بیارم دیگه! پس باید تحمل کنی...