ارتباط بین خر و حرف زدن
در راستای حرف زدن و حرف نزدن دیروز افاضاتی کرده بودم که ظاهراً بر خودم هم مؤثر نیفتاد. آخه آدم عاقل!... چی بگم؟ یکی نیست به من بگه که لازم نیست همه وقایع دور و برت و اونچه که مربوط به خودت می شه رو آنلاین – یعنی بلافاصله- جار بزنی که بعد مثل خر در گل (باز هم بحث خر وسط کشیده شد) بمونی! کی گفته اگه head hunt شدی باید بلافاصله به تمامی همکاران و یاران و دوستانی که خودشون رو در غمت شریک می دونند جار بزنی؟ که بعد رییست بخواد بره از اون سر دنیا خشتک بدبخت Hunter رو دور کله اش فکل کنه که به چه جرأتی با نیروی من حرف زدی؟ (در حالیکه اون مادرمرده هنوز حرف هم نزده!)
خلاصه اینکه من اگر روزگاری بفهمم چطوری میشه چفت دهنم رو بندازم و اینقدر راحت در مورد مسایل زندگیم حرف نزنم، خیلی خوشبخت تر زندگی می کنم. اطرافیانم هم همین طور...
همین که اینها رو هم اینجا نوشتم مصداق اینه که هنوز یاد نگرفتم. حالا فردا می بینم که کجای کاری؟ خود رییس و حتی اون Hunter هم اینجا رو می خونده و (بر اساس مسایل مربوط به خر!) خر بیار و باقالی بار کن.
بخشکی شانس...
بعدالتحریر. آقا شما رو سر خاک امواتتون، چه من رو دیدین چه ندیدین، چه کسی بود، چه کسی نبود، نگین اینها در مورد Head hunt شدن چی بود نوشته بودی. من به اندازه کافی مصیبت دارم که واسش اشک بریزم. شماهام به قول این راننده تاکسی ها: Camel see not see!