سفر
سفر مختصر خوبی بود. خدا رو شکر. جمعمون هم که جمع بود و خوش گذشتن ها هم افزون تر. خیلی خوب بود. حیف که کوتاه بود.
استانبول جای قشنگی بود. راستش خیلی خیلی مثل ایران بود. به جز اینکه چون کنارش دریای خیلی آبی زیبایی بود و ساختار خونه ها هم سقف شیروانی بود میشد گفت فرق می کرد. ولی حالت خیابون ها و مردم و کوچه و بازار کپ ایران بود. اگه تهران دورش کوه نمی بود که اینقدر دود دورش جمع شه فکر کنم هواش می تونست عین هوای استانبول باشه. فرهنگ و هنر و صنایع دستی و دهات و همه چیزشون هم خیلی خیلی شبیه ایران بود. یعنی فکر کنم برای یه اروپایی یا عرب می تونست جالب تر و جدیدتر باشه تا برای ماها.
معمولاً ایرانی ها اصرار دارند که بگن بقیه ازشون چیزهای مختلف و خوب رو گرفته اند و خودشون origin همه چیز بوده اند. مثلاً اگه اونها هم باسلق و شیرینی و پشمک دارند، حتماً از ما به ارث برده اند. گلیم و قالی و ظروف سفالی شون هم همین طور. من نمی تونم لزوماً اینطوری ببینم. ایران یک زمانی خیلی گسترده بوده، همچنین حکومتهای دیگه و همه هم بعداً عوض شده. چه طوری من می تونم بدون تحقیق نظر بدهم که چی از کجا شروع شده و به کجا رفته. یه وقتهایی احساس می کنم ما ایرانی ها شاید دارم از یه لحاظ هایی خالی می شیم - یا حداقل احساس خالی شدن می کنیم - و برای جبران این خالی شدن به گذشته یا چیزهایی که خیلی هم لزوماً به ما مربوط نیست چنگ می زنیم.
دلم روزی رو می خواد که خودمون به خاطر آنچه هستیم – و نه آنچه بودیم یا دلمون می خواست می بودیم! – سرمون رو بالا بگیریم و بنازیم که ما فرهنگ و اخلاق و انسانیت و منش داریم...
به هر حال... استانبول جای باحالی بود.
بعدالتحریر. درس اصلی سفر: وقتی می بینی یه کلیسایی 1000 سال بزرگ ترین و با عظمت ترین کلیسا بوده در زمان حکومت بیزانس و بعد عثمانی ها اومده اند تبدیل به مسجدش کردن و بعد هم همین کشور شد یه کشور سکولار که 99 درصد جمعیتش مسلمونه و دم مساجد مجبورت می کنند با روسری وارد شی و از طرفی در ساختمون های دولتی با روسری راهت نمی دهند(!) - و می بینی که این مردم چقدر باید با تناقضات روبرو باشند - می فهمی که تلک الایام نداولها بین الناس. خلاصه کنم: جمهوری اسلامی، یه ذره جزو اولی الالباب باش و از تاریخ عبرت بگیر. هر چقدر هم مردم رو بچزونی، بوده اند که بیشتر از تو هم چزوندن و آخرش کله پا شدن. تو هم همیشگی و ابدی نیستی.