برکه من

Friday, May 30, 2008

شورم را...



من سازم: بندی آوازم. بر گیرم ، بنوازم. بر تارم زخمه ی «لا» می زن،
راه فنا می زن
من دودم. می پیچم، می لغزم، نابودم.
می سوزم، می سوزم: فانوس تمنایم. گل کن تو مرا، و درآ.
آیینه شدم،از روشن و از سایه بری بودم. دیو و پری آمد،
دیو و پری بودم. در بی خبری بودم.
قرآن بالای سرم، بالش من انجیل،
بستر من تورات، و زبر پوشم اوستا،
می بینم خواب
بودایی در نیلوفر آب.
هرجا گل های نیایش رست، من چیدم. دسته گلی دارم،
محراب تودور از دست: او بالا،
من در پست.
خوشبو سخنم، نی؟ باد «بیا» می‌بردم، بی توشه شدم در كوه «كجا»
گل چیدم، گل خوردم.
در رگها همهمه‌ای دارم، از چشمه ی خود آبم زن، آبم زن.
وبه من یك قطره گوارا كن، شورم را زیبا كن.
باد انگیز، درهای سخن بشكن، جا پای خدا می‌روب.
هم دود «چرا» می‌بر، هم موج «من» و «ما» و «شما» می‌بر.
ز شبم تا لاله بیرنگی پل بنشان ، زین رؤیا در چشمم
گل بنشان، گل بنشان.

بعدالتحریر. به یاد آن شبها ...