برکه من

Wednesday, April 11, 2012

خاطرات باستانی

غرق در خود باستانی ام شده ام، در گذشته ام. صفحات خاطره از پیش چشمم می گذرد. گذرهای احساس و احساس های گذران ... و بعد احساس های غیر گذران. احساس هایی که با نگریستن به تاریخ باستان ام همواره مانده، گاهی جوشیده و گاهی فرو رفته. گاهی غلیان کرده و باز فروخورده شده. اما همواره وجود داشته. و حتی نمی دانم چرا؟ و حتی نمی دانم باید باشد یا نباید. حتی نمی دانم درست است یا غلط. یا نمی دانم آیا بقیه هم این احساسات را تجربه می کنند؟ احساساتی به دوری 12 سال قبل، اما به نزدیکی پارسال و امسال و امروز و فردا.
باز دوباره در خاطرات و مرورشان فرو می روم. جاهای خالی را پر می کنم. فراموش شده ها را بیرون می ریزم و مرور می کنم و تا دوباره خاطرات از نو بازسازی شود. نه احساسات! خاطرات. اما خاطره احساس، اگر احساس را لزوماً زنده نکند، به غلیان آن، به چرایی آن، به سوال گونه بودن آن می انجامد... و باز جاهای خالی را پر می کنم. حتی می پرسم. از کسانی که در آن خاطرات و احساسات شریک بودند. شاید هم اشتباه می کنم. باید در انباری فرو کنمش، درش را ببندم و چشم را به آینده داشته باشم، نه خاطرات باستانی. حتی اگر بکنم، این غلیان ها که تمام نشده، در آینده هم خواهد بود. باید باشد یا نه؟ اشتباه است؟ گناه است؟ زیادی است؟ نمی دانم. اما هست. من هم بی تقصیرم، به همان اندازه که آن روزها بی تقصیر و بی گناه بوده و هستند. اما هستند و بخشی از من و هویت و احساسم را و شیطنت و شورم را تشکیل داده.