برکه من

Thursday, December 23, 2004

none


تو حس نوشتن نيستم. مي خوام صرفا وبلاگ بي رونقم بي رونق تر نشه.
دلم مي خواست درسم بهتر پيش مي رفت. به عبارتي اصلا پيش مي رفت. براي برداشتن پروژه 2 در ترم ديگه نياز دارم كه تا 16 دي گزارش 40 درصدي پيشرفت پروژه ارائه بدم. بر فرض كه من هم بتونم اين كار رو بكنم جناب استاد راهنما عمرا بذاره من پروژه 2 بردارم. البته بنده ديگه هر كار كردم رو هم بريزم رو هم به زور بشه 10 درصد. به عبارتي واي به حال من اگه قرار باشه 40 درصد پروژه ام اينقدر باشه!! خلاصه كه مثل هميشه تريپ قاتم. بگو كي نبودم؟! فكر كنم ديگه دور و بريهام از دستم حسابي خسته شده اند از بس كه من غر زدم. ولي خودت بگو، كدوم فوقي رو ديدي كه حال و روزش خوش مونده باشه... بسه.. بيخيل!
چقدر... چقدر همش از نا اميدي بگم؟ چقدر با هر كي حرف مي زنم از نا اميدي و بيچارگي بشنوم؟ فكر كنم ماها خوشي زده زير دلمون. يعني وقتي ماها كه خوش بخت ترين آدماييم اينجوري حس استيصال داشته باشيم بقيه به راحتي مي تونن سرشون رو بذارن زمين و بميرن!
حيف! روز تولد امام رضا رو با اين حرفا خراب نكنم. تولد امام رضاتون مبارك باشه. خيلي هم باشه.... به خصوص اونايي كه دوستش دارن. البته واقعي دوستش دارن. نه اونايي كه مثل من فكر مي كنن دوستش دارن و يه ذره هم بهش تاسي نمي كنن. شرمنده ام. امروز واسه كسي عيده كه يه خورده بتونه خودش رو بهش بچسبونه. من كه... چرا حس عيد داشته باشم. بذار ...
اه ... بسه!
يكي به من بگه چرا وقتي اين طوريم اصلا مي شينم مي نويسم.
...
تولد حضرت مسيح هم مبارك باشه... واسه تو كه ديگه بميرم. اگه امام هاي ما مظلوم اند تو ديگه آخر مظلوميتي. هيچ كس نشناختت.