برکه من

Sunday, December 12, 2004

شام!



بعد از مدتها دوباره ديروز با بروبچس دور هم جمع شديم. كوتاه بود اما براي من خيلي خوب بود! دوستان بهتر از آب روانم كه چقدر چقدر از بودن بينشون لذت مي برم و در حال حاضر- با دلزدگي و بي حوصلگي كه نسبت به همه اطرافيانم پيدا كرده ام- اين جمع براي من شيرين ترين و لذت بخش ترين جمع هست. در حاليكه داره مسوولش مي ره و ما رو بي مسوول مي ذاره-البته با اينكه ديروز ديگه عزلش كرديم!! ولي خب! طبيعتا چون سالهاست سمت مسوول بودن رو داره خود به خود ديگه درش ذاتي شده (مرمر جون مي توني ذوق كني و اشكات رو پاك كني!)... جمع هميشه صميمي و هميشه بي ريا. دوستي هاي بي منت. دوستي ها و روابط دو طرفه-چيزي كه هميشه براي من در راس روابط قرار مي گيره! از اينكه رابطه ام با اطرافيانم طوري باشه كه من هميشه در رابطه بدوم و طرفم اونقدر مثل من مشتاق نباشه سرخورده مي شم. اين جمع جمعيه كه هميشه به ديدن من مشتاقند و من هم به ديدن تك تكشون مشتاق و نيازمند. واسه همينه كه وقتي بينشونم هيچ وقت احساس سنگيني نمي كنم! مرام همتون رفقا! I am تون!


تا حالا پيش اومده تو يه شب 3 تا شام بخورين؟؟ اون هم شام درست و حسابي؟ خب! ديشب واسه من و حاج آقامون پيش اومد. خونه رفيقمون كه بوديم به اسم عصرونه يه شام مفصل از سالاد اولويه بهمون داد كه ديگه تو جمع و اشتها باز و ... ديگه خلاصه كلي خوردم. بعد وقتي اومدم خونه ديدم حاج آقا در اثر نبود خانومش در خونه خودش شامش رو خورده و كسل شده و بايد بريم بيرون! خب! كجا ميشه رفت كه خوردن همراهش نباشه؟ رفتيم بريم سينما. پس از گذران ترافيك شب شنبه به در سينما فرهنگ كه رسيديم ديديم اه! دريا خشك شد. فقط دوئل! كه ما ديده بوديم. ديديم خيلي ناراحت ميشيم بريم خونه. گفتيم بريم كنتاكي بخوريم. پا شديم رفتيم سوپراستار. ديديم كه خب ما كه خيلي گشنه نيستيم! يه چيز بخوريم كه خيلي سنگين نباشه. به اصرار من براي اينكه ارزون باشه و سبك ناگت مرغ گرفتيم با سيب زميني كه مثلا اسمش پيش غذا باشه! خب ناگت مرغ با كنتاكي كه مرغ سوخاري بود خيلي فرق داشت. اونو كه خورديم همسركم گفت: من كه دق مي كنم اگه امشب مرغ سوخاري نخورم. خب بچه مي خوره تو ذوقش! ديگه رفت و يه ميل كامل كنتاكي گرفت! من هم كه اگه همراهي نمي كردم عيشمون كامل نمي شد! در حالي خورديمش كه داشتيم خفه مي شديم. البته همش خيلي بهمون چسبيد ها!! ما كه كم نمي آريم. در حالي روز را شب كردم كه قصد داشتم شام نخورم و در حالي خوابيدم كه سه تا شام خورده بودم!