برکه من

Saturday, December 18, 2004

يه فنجون نسكافه ... وديگر هيچ


گاهي بعضي وقتها يه مشكلاتي وجود داره كه باورت نمي شه بشه حل شه. اصلا اينقدر موضوع رو گنده مي بيني كه ديگه فكر مي كني همه چي تموم شده. ولي بعد با خودت فكر مي كني، يا يكي برات فكر مي كنه و مي بيني كه اي! همچين هم بدبخت نيستي. همچين هم بد جلو نيومدي. همچين هم جاي تو بدتر از بقيه نيست- بلكه هم بهتر از بقيه است! بعد به دور و برت نگاه مي كني و كم كم به خودت اجازه مي دي كه يه لبخند لوس روي لبات بنشينه و كم كم... اون همه تپش يه ذره فروكش كنه! كم كم لبخندت گشادتر مي شه. حالا ديگه مي توني بري يه فنجون نسكافه با آرامش و لبخند بخوري و به اين فكر كني كه ... گاهي از ابهام نبايد ترسيد. به اون بدي كه فكر مي كني هم نيست. به اون بي راه حلي.... برو نسكافه ات رو بخور و ... حال كن!

بعدالتحرير: برف هميشه موجود زيبايي بوده و هست. هميشه منو عاشق تر مي كنه و هميشه... هميشه برام خوش شانسي به همراه داره. من مال برفم.... من مال زمستونم. هيچ وقت اين احساس در وجودم كم نشد.