برکه من

Wednesday, December 15, 2004

هفت آسمون بي ستاره



- خانوم حساب مسدوده! برو درستش كن.
(اين جمله رو ميدوني آقاهه چه شكلي بهم گفت؟ دقيقا مثل اون مسوول فرودگاه توي شاهكار اخير اسپيلبرگ-The Terminal- كه به تام هنكس گفت:You are "unacceptable"!. ناگفته نمونه كه قيافه اي هم كه من جلوي آقاهه داشتم هم يه چيز تو مايه هاي همون ريخت هاج و واج تام هنكس بود!)
- نه آقا! مي دوني قصه چيه؟ قصه اينه كه من توي هفت آسمون هم يه دونه ستاره ندارم.
زدم بيرون.
هيچ كار نشد بكنم. با بدبختي تمام پول جور كرده بودم كه سريع به يه حسابي بريزم. حسابم مسدود بود. اومدم همسرم رو پيدا كردم و ملي كارت اونو گرفتم. ATM خوردش! چون سه دفعه رمز عبور رو وارد كردم. "به دلايل امنيتي كارت شما را نگاه مي داريم!" خواستم بهش دهن كجي كنم و بگم به دلايل امنيتي مي خوام يه مشت بكوبم تو پوزت! حيف كه زبون بسته يه ماشين ATM بيشتر نبود- مثل كارمندهاي بانكه كه زبون بسته ها يه ماشين كارمندي بيشتر نبودند!
خلاصه كه This is not my day! از صبح انواع بدبياري ها جلوي خودم مي دوه اونجايي كه دارم مي رم. من جمله اينكه اين همه راه پا شدم اومدم دانشگاه با حضرت استاد راهنما مشورت كنم كه حضرت هم آب شده و به داخل زمين تشريف برده اند.
بعد اين روز منحوس يه چيز خيلي جالب حال و هوام رو حسابي عوض كرد. ناهار رفته بودم سلف و كباب بدمزه اش رو سق مي زدم. بعد از n سال هم واسه خودم جشن گرفته بودم و نوشابه هم گرفتم. آخر غذام مونده بود كه بي ميل قاشقم رو پر از پلو كردم و چپوندم تو دهنم و يه قلپ گنده هم نوشابه سر كشيدم كه يهو... اون طعم قديمي!! "پلو و كوكا"! عجب! كوچولو كه بوديم هر وقت چلوكباب مي خريديم من و خواهرم تند تند كبابها رو مي خورديم تا پلو سفيد بمونه.آخر پلومون رو با كوكا با هم مي خورديم و احساس مي كرديم كه چقدر خوش مزه است- واقعا هم هست! اين يك قرار ناگفته دائمي و هميشگي بود. هميشه صبر مي كرديم كباب اون يكي هم تموم شه كه با هم ديگه اين عمليات رو به انجام برسونيم! ... چه حس شيريني از بچگيم سرتاسر وجودم رو پركرد. از روزهاي خونه بابا! از روزهاي من و خواهركم!!!! خواهر عزيزكم! ديگه بقيه كبابها رو نخوردم تا آخر غذام پلو و كوكا خوردم در حاليكه يك لبخند پهن بر روي لبهام بود و اشك شوق- و شايد حسرت!- تو چشام... دگرديسي لعنتي....!!! .... واي! هيچي!