برکه من

Saturday, December 11, 2004

شکایت


... تو که مؤمنی. تو که خدا رو قبول داری و فکر هم کنم از عقوبتش می ترسی و سعی هم می کنی که کارهایی که اون دوست نداره رو انجام ندی! تو که باهوشی. با مطالعه ای. با فکری. خوش فکری... چطور اینقدر این اشتباههای مشابه رو تکرار می کنی؟ چطور حاضر می شی برای توجیه خودت یکی دیگه رو ضایع کنی؟ چطور اصلا حاضر می شی پشت سر یکی دیگه اینطوری حرف بزنی و ازش مایه بذاری و نظر بدی و وجهه اش رو خراب کنی و به واقع گناه کنی و یکی رو برنجونی و... فقط برای اینکه ...! فکر کنم فقط برای اینکه یه حرفی زده باشی! چون اگر این حرف رو هم نمی زدی مطمئنم اصلا فرقی نمی کرد. ولی چطور حاضر شدی خودت رو در بند و اسیر حرفی که زدی بکنی و ... اینقدر راحت وجهه یکی رو خراب کنی؟؟ واقعا نمی فهمم! ازت یه انتظار دیگه ای داشتم! آدم از هر کس یه انتظاری داره. یکی دیگه این کار رو کرده بود شاید مهم نبود. حداقل شاید برای من به این ناراحت کنندگی نبود. ولی باز هم... تو! یا من خیلی الکی انتظارم از تو بالا رفته و واقعا خبری نیست! یا اینکه تو خیلی بی توجهی! چقدر مگه آدم باید اشتباهات رو تکرار کنه تا اینکه درس بگیره؟ نمی دونم!