برکه من

Saturday, January 22, 2005

يك موجود زنده


اصولا همه منو به عنوان يه آدم ... پرت، شوت، اوت در زمينه هاي عاطفي ... و خيلي چيزاي ديگه مي شناسن. حالا نميشه هم دقيقا گفت در زمينه هاي عاطفي. بيشتر عواطف مادرانه و ني ني و از اين جور چيزا... خودم هم در اين توع تفكر دخيلم. انگار كه خودم دوست دارم همه منو اينطوري بشناسن. خيلي ها بچه دوست ندارن. من هم يكي از اون خيلي ها. البته به شكل كاملا منطقي. يعني هيچ وقت نمي گم بچه نمي خوام . مي گم بايد باشه اما من دوست ندارم. بايد به موقعش باشه. يه موقعي كه دانشگاهش رو هم رفته باشه بعد بياد كه خيلي وقتت رو نگيره! ...

يك دوست ... دوست خيلي نزديك اين هفته ني ني دار شد. يه ني ني كوچولو... خيلي پروسه بوجود اومدن اين موجود زنده برام هيجان آور بود. باورم نمي شد يه موجود به اين ريزي مي تونه اين همه پيچيدگي داشته باشه و اين همه هم بتونه از خودش صدا در بياره! اون هم اينقدر بلند!!! خيلي برام جالب بود. احساس حيرتي در مورد خلقت وجودم رو پر كرده. نه لزوما حس دوست داشتن بچه. حس حيرت! هيجان! تعجب! ... البته بي شك تهش دوست داشتني هم هست. ولي به طرز كاملا مشكوك...

...

چقدر اين موجودهاي كوچيك و بي توان و معصوم... بعدها عصيان كردند! و چقدر ... فراموش كردند.