Anxiety
مثل بچه های دبستانی شدم که صبح که پا میشن از شدت دلشوره و اضطراب دل درد و حال تهوع می گیرن و گلاب به روتون، 50 بار می رن دستشویی!!
خیلی حالم خراب شده. یه اضطراب وحشتناک دائمی به روحم پنجه می کشه که تمام بنیه ام رو برده. دایم دارم با خودم افوض امری الی الله میگم. اما... بی تقوا شده ام. نمی تونه آرومم کنه. فقط گاهی...
واسه خودم هم مسخره است، ولی نمی دونم چرا اینقدر راحت می شکنم؟ خیلی از خودم لجم می گیره. هزارتا حرف دایم به خودم می زنم که یعنی اگه نتونم دفاع کنم هم هیچ اتفاقی نمی افته، اما نمی تونم دلم رو آروم کنم...
P.S. صبح که وبلاگ نوشی رو خوندم، از خودم شرمنده شدم. دردر من چیه، درد بعضی دیگه چیه!!