برکه من

Friday, July 01, 2005

چالش نگارش


ساعتها وقت می ذاری که یک خودنویسی که سالها انداختی اون گوشه رو با آب پر از جوهر کنی! (البته نه دقیقاً به این شکل) یعنی آب توی تیوپ جوهرش بریزی و بعد کلی ذوق مرگ شی که چقدر innovative تونستی این کار رو بکنی. خودت هم می دونی که داری سر خودت رو شیره می مالی که فقط ننویسی. در حالی که نوشتن داره خفه ات می کنه. از اون حسهایی که فقط می خوای بنویسی. نمی دونی چی، نمی دونی واسه کی، نمی دونی چرا، فقط باید بنویسی. احساسی داره در درونت شعله می کشه. دفترت رو از این اتاق به اون اتاق می بری. گاهی صحیفه باز می کنی، گاهی قرآن، گاهی حافظ... فقط شاید که بتونی فکرت رو پرواز بدی و یه لحظه متمرکز بشی. یه ذره اون جوهر صاب مرده رو بچکونی رو کاغذ... نمیشه... داری خفه می شی. یعنی چه؟ چرا نمی تونی بنویسی؟ واقعاً این تویی که وقتی قلم رو کاغذ می ذاشتی، هیچ چیز دیگه جلودارت نبود؟ بذار. نترس. بنویس. خودش می آد...

بعدالتحریر. جونم در اومد. نمی تونم بنویسم. سحر شدم ....