برکه من

Sunday, June 26, 2005

تحلیل


فکر کردم. شنیدم. باز هم فکر کردم و باز بیشتر شنیدم. چند تا تحلیل کوچیک دارم از وقایعی که اتفاق افتاده، هر چند که اصلاً در حد تحلیل نیستم. فقط برای اینکه افکار و اعتقادات خودم رو به محک گذاشته باشم.
چندین درس که گرفتم و قبلاً هم بعضی هاش رو گفتم و حتماً از بقیه هم بعضی هاش رو می شنوید. هنوز به نظر من نکته عمده این بود که قشر روشنفکر ما به شدت از توده مردم دور افتاده. قشر اصلاح طلب فکر می کرد که به شدت مردمش رو می شناسه و خواسته هایی که داره ابراز می کنه، همون خواسته های مردمه. با اینکه واقعاً متفاوت اند این دو تا. مردم خیلی خوب حرفشون رو زدند. بر خلاف خیلی ها که زود دم از کم شعوری و بیسوادی مردم می زنند. اینها – هر چند در یک سطحی درست- عامل این انتخاب نبودند. مردم خواسته اولیه شان نیازهای روزمره زندگی است (به طور کاملاً طبیعی). عموم مردم کسانی که حرفهای قشنگ قشنگ می زنند و مثل استاد دانشگاهها صحبت می کنند را نمی پسندند، نمی پذیرند و نمی خواهند. طبعاً کسی که در دلشان جایی داشته باشد آن کسی است که بیشتر شبیه خودشان باشد، مثل خودشان زندگی کند. ما اشتباه می کنیم که فکر می کنیم عموم مردم دارند، خوب می خورند و می پوشند و خوب هم می فهمند. ما از توده جامعه دور بودیم.
آزادی بیان، آزادی زندانی سیاسی، تجارت جهانی، رابطه باز با سایر کشورها و ... مسایلی از این قبیل که امروزه از بسیاری روشنفکران شنیده می شود، هم و غم اکثریت مردم ما نبود. ما می گوییم مردم ما غیر قابل پیش بینی هستند. شاید این حرف در برخی مسایل درست باشد، اما در عموم مسایل فکر کنم بد نباشد که به ابزار پیش بینی خود شک کنیم. فکر کنم ماجرای پیش بینی های سیاسی روشنفکران ما بیشتر شبیه "فیل در تاریکی" است. هر کس از ظن خود دردی را بیان می کند. مردم به بهترین و عالی ترین شکل توانستند نیازهای خود را مطرح کنند.
هر چه بیشتر فکر می کنم، می بینم دلیلی ندارد که از واقعیت جامعه و نتیجه انتخاب ناراحت باشم. بیم دارم. اما اگر ما اعتقاد به دموکراسی داریم، اگر عقل جمعی را پذیرا هستیم، باید به این انتخاب احترام بگذاریم و در برابر خواسته مردم، طبق آنچه که آنها می خواهند عمل کنیم.
آبادگران حزبی بود که در دوم خرداد نطفه اش بسته شد (به لحاظ تاریخچه وجود آن اطلاعی ندارم، اما به لحاظ برنامه ریزی و قدرت گیری می گویم) دوم خرداد یک ضربه شدید بود که باعث شد جمعی از افراد نیمه تندرو و عمدتاً تندرو ظاهراً به دنبال واقعیات جامعه بروند. در مجلس ششم ضربه نهایی به آنها زده شد و واقعاً محک خوردند. جمعی مثل آبادگران در این مدت بدنه خود را به لحاظ مدیریتی و واقعیات جامعه و تطبیق اینها با هم، قوی کردند. این عملکرد بسیار جالبی بود. این کاری است که گروههای اصلاح طلب باید برای مجلس هشتم – که به احتمال قوی به آن نخواهند رسید- و نیز انتخابات ریاست جمهوری دهم انجام دهد. من با توجه به آنچه از اصلاح گران، به خصوص تندروهای مشارکت می بینم، بعید می دانم که بتوانند این مجموعه را در این 4 سال جمع کنند. اگر اختلافات خود را کنار بگذارند و این چهار سال، به جای تخریب بدنه نظام و حکومت و دولت، به انتقاد سازنده از آن بپردازند – البته در صورتی که چنین بستری هیچ وقت وجود داشته باشد!- امید دارم که پس از این دوره، اصلاحات خیلی بهتر بتواند در این میدان بتازد. الان که فکر می کنم می بینم اگر اصلاح طلب ها قرار بود با آدم تندرویی مثل معین وارد این میدان شوند، به شدت اصلاحات هم عقب می افتاد. از این لحاظ که مجموعه نزاعهای داخلی باعث می شد که فقط اسم اصلاحات بماند. معین هم هرگز توان و عرضه جمع کردن این مجموعه را نداشت.
به هر حال کسی توانست این گوی را ببرد که توانست هماهنگ و هم قدم با جامعه اش باشد. البته خوش شانسی به خاطر وجود دشمن دانا و دوست نادان در جبهه مخالف هم کم تأثیر نبود.

من از انتخاب احمدی نژاد چند نگرانی عمده دارم. مسایل اقتصادی و رشدی و بورس و اینها همه مهم است. ولی چیزی که قلباً در من ترس ایجاد کرده احساس عدم امنیت است. این عدم امنیت را در دو چیز می بینم. یکی تندروهایی که تا الان به آنها جولان داده نشده بود – امثال بسیج و سپاه و لباس شخصی ها انصار حزب الله – که الان به شدت خود را "پیروز حق بر باطل"!! می بینند و اصولاً وضعیت مملکت را همیشه وضعیت جنگ و انقلاب می دانند و عده کثیری را هم "دشمن" می پندارند. فلسفه شان : یا با ما، یا علیه ماست. تصور سازش و کنار آمدن و در کنار هم خوب زندگی کردن را ندارند. در این چند سال اینها فعالیت هاشان کمی جمع شد. منتهی از آنجایی که پشتشان به غیب!! گرم است، الان احساس می کنند که فضای بازی پیدا کرده اند که دوباره "نوبت شان" شده و "دوره" به دستشان افتاده. این دید خیلی خطرناک است، به خصوص اگر در فضایی مثل مملکت ما باشد که کلاً قدرت مجازی بزرگی در این گونه سازمانها دیده می شود. این هم باعث شکاف شدید بین مردم می شود، هم ایجاد ناامنی فیزیکی برای افراد جامعه و هم ناامنی روحی برای کسانی که این چنین نمی باشند.
اما نگرانی عمده من از بابت آمریکاست. آمریکا شوخی ندارد. استدلال هم نمی خواهد، کافی است که ماجرای حقوق بشر و رد صلاحیت زنان برای کاندیداتوری و انرژی اتمی و طالبان و ننه قمر و هر آنچه که تا الان در رسانه ها دایم تکرار می کرده، پیراهن عثمان کند و به ایران حمله کند. نقشه حمله آمریکا مدتهاست که مطرح است. منتها آمریکا دست نگه داشته بود. الان بوی خطر خیلی بدتر به مشام می رسد. دیدگاه احمدی نژاد و حامیانش – نه لزوماً کسانی که به او رای دادند- رد بحران آمریکا نیست. دیدگاه او "جنگ، جنگ تا پیروزی است". بحثهای ارزشی شهادت و جهاد و دفاع و ... از این قبیل همه درست. منتهی اگر ما خود را با بی سیاستی در معرض این گونه خطرها قرار دهیم، واقعاً قابل توجیه نیست. در احمدی نژاد صلاحیت رد چنین بحرانهایی دیده نمی شود. از طرفی هم درست که رییس جمهور تنها تصمیم گیرنده در این زمینه نیست، ولی تأثیر خیلی بسزایی در این موارد دارد. به هر حال خیلی خط ها و جهت دهی ها و دید دادن ها به تصمیم گیرهای عمده در این مسایل به رهبری هم با اوست. تردید دارم بتواند به خوبی از پس این شرایط بربیاید. مگر اینکه تخصص را به شدت وارد تصمیم گیری هایش کند.

... پر گفتم و هم خودم خسته شدم و هم شما. ولی دوست داشتم یک بار اینها را روی کاغذ بیاورم.