برکه من

Friday, July 08, 2005

Exhaustless


آدم واقعاً گاهی از تواناییهای خودش تعجب می کنه و می مونه که اگر در تمام عمرش اینقدر بهینه از این توانایی استفاده کرده بود، چقدر عمر متفاوتی داشت! و بعد ... حسرت می خوره. پیک تجربه من در زمینه توانایی های خودم به نظرم در دوران کنکور (کارشناسی) بود. طوری کار می کردم که علاوه بر اطرافیانم که به شدت در حیرت بودند از سخت کوشی و پشت کارم، خودم هم به اصطلاح تو کف خودم مونده بودم!! جداً به شکلی کار کردم که همیشه با خودم می گم: در عمر هر کس باید حداقل یک بار چنین یک سالی باشه تا بدونه که چه کارها که می تونه بکنه. خیلی دوره خوبی بود، یادش بخیر..

این هفته جداً زیاد کار کردم. نه لزوماً به اندازه روزهای کنکور، اما یه چیزی تو اون مایه ها. یعنی منی که سالها بود "اینقدر" حجیم، پرتنش و پربار کار نکرده بودم، خیلی به چشمم اومد. قبلاً اگر تو یه روز 8 ساعت درس می خوندم، فکر می کردم خیلی توپ بودم. الان اگه یه روز نشه 12 ساعت، کلی ناراحت می شم. من رو با خودتون مقایسه نکنین. من اصلاًٌ دیگه الان اونقدر باحال نیستم. اونایی که تو ام آی تی ان عادت دارن به روزی 14 ساعت کار. من اگه یه بار 8 ساعت درس می خوندم کلاهم رو می انداختم هوا.

خلاصه که دارم تمام تلاشم رو می کنم. خوشحال هم هستم. فقط اینقدر ذهنم کیپ شده که مثلاً توی روز می خوام نیم ساعت بخوابم که کاراییم بیاد بالا، اگه بعد از 10 دقیقه تمرکز بر فرض خوابم ببره، بلافاصله 10 دقیقه بعدش با اضطراب تمام از خواب می پرم. خیلی سعی می کنم خودم رو آروم کنم، اما از تعداد سرفه های عصبی که تو روز می کنم و کمردرد مزمن و دست چپی که از کتف انگار کنده شده و دیگه بالا نمی آد و معده به هم ریخته... خودم می بینم در درونم چی می گذره. دوست ندارم این طوری باشم. لطفاً کسی هم سعی نکنه توجیهم کنه که نه، ارزش نداره، نباید خراب شی. خودم می دونم. منتهی ظاهراً بنده یه طوریم که زود فشار رو به اصطلاح روانشناسها بدنی (psychosomatic) می کنم.

دارم تلاشم رو می کنم. حاج آقای بنده خدا که داره بیش از من تلاشش رو می کنه. جالبه که آدم در یه شرایطی به تواناییهای اطرافیانش هم خیلی پی می بره. من همیشه ایشون رو توانمندترین مرد اطرافم دیدم (البته بعد از پدرم!) ولی الان دیگه حسابی کف کردم. حاج آقا در آن واحد هم داره فوق لیسانس خودش رو می گیره، هم من رو، هم آزمایشگاه رو، هم احتمالاً دو سه تای دیگه رو... خدا در منصب حاج آقایی و بالاتر حفظش کنه.

دیگه اینکه هنوز از سر سجاده هاتون پا نشین. من دارم تلاشم رو می کنم. می دونم که میشه. می دونم می تونم دفاع کنم ... و البته می دونم که اگه نشه خیلی ضربه می خورم! ... ولی انشالله میشه.

p.s. به طرز مضحکی دوباره رفتم سراغ خدا! خیلی احمقانه است که یه بنده این مدلی باشه که هر وقت آرامش نیاز داره یه ذره هم یاد خدا کنه. اینقدر خجالت می کشم که اصلاً حتی وقتی به دلم می گذره واسه تزم دعا کنم، بی خیالش می شم. احساس می کنم خیلی ضایع است... ولی به هر حال... خدا که خداست.