برکه من

Wednesday, August 03, 2005

ذوق مرگیدم


اااااااااااااه ه ه ه ه ه!

اصلاً هیچی نفهمیدم چه جوری این روزهایی که اینقدر منتظرش بودم گذشت. من که پایه! اضافه کاری هم دارم می آم. صبح می آم سر کار، شب می رم خونه. له می افتم تو تختخواب. دوباره صبح می آم سر کار شب می رم .... خیلی والله بی جنبه ام! من اصلاً خودم آدم بشو نیستم. کی از من خواست اضافه کاری بیام که خودم پریدم وسط دلسوزانه پیگیری کار کردم!!!

به هر حال... نمی تونی تصور کنی اینکه حتی از صبح بری سر کار تا شب، اما بدونی که درس نداری چه حالی می ده... این درس عجب کوفتیه. نبودش جداً لذت بخشه. از تمام دوستانی که با تلفن و ایمیل به من ابراز محبت و تبریک کردند نهایت تشکر رو دارم. جداً از اینکه دیدم این همه اطرافیانم دوستم دارند و براشون مهم بودم خیلی لذت بردم. خودمونیم! فکرش رو هم نمی کردم اصلاً واسه کسی جز عده کمی مهم باشه. به هر حال... از همه ممنونم...

ایشالله دفاع خودتون...

از شدت ذوق مرگی آزادی می بینی که ساعت 5 صبح پا میشم کتاب می خونم و یه ساعت به زور چشام رو باز نگه می دارم بعد نیم ساعت می خوابم. بعد تازه پا می شم برم سر کار...

راستی! کادوهای خیلی توپی گرفتم....تازه شم که می خوام برم سفر... اگه خدا بخواد. احتمالاً دسته جمعی...

واااااااااااااااای ی ی ی ی ی! زیادی دارم می ذوق مرگم! دیگه بسته!