برکه من

Saturday, October 15, 2005

غرغر

بدون شرح (خیلی خیلی خیلی خودم رو کنترل کردم که در مورد شعور بعضی ها حرف نزنم و نترکم)

****
واقعاً بعضی وقتها برنامه های پشت سر هم ماه رمضون برام بی معنیه. افطاری دادن های پشت سر هم بی مزه که یه عالمه آدم شلوغ و پلوغ دور هم جمع شن. بعد از اون هم همون یه عالمه آدم در شصت تا افطاری دیگه هم به فاصله دو روز یه بار باز جمع بشن. آدم اگه نخواد شرکت کنه باید کی رو ببینه؟
****
مثلاً مراسم چهلم پدربزرگم بود. مثلاً.... اه! حالم به هم می خوره از یه مشت سنت عرف مسخره و بی معنی و بی تعریف. تازه این یکی رو خودم شاهد بودم که همه چقدر تلاش می کردن که پرمحتوا بشه. ساعتهای متمادی جلسه می ذاشتن که ببینن چه کتابی به مردم بدهند مفیدتره، اگه چی کار کنن، اگه به کدوم مریض خونه و بیمارستان کمک کنند و افطار بدهند مناسب تره... اما به هر حال، هیچ وقت توی این همه کلیشه نمیشه معنا یافت. نمیشه معنویت داشت... بعضی چیزها فقط باید بگذره... بگذریم.
****
خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن
تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن

غم دل چند توان خورد که ایّام نماند
گونه دل باش و نه ایّام چه خواهد بودن

مرغ کم حوصله را گو غم خود خور که براو
رحم آن کس که نهد دام چه خواهد بودن

باده خور غم مخور و پند مقلّد مینوش
اعتبار سخن عام چه خواهد بودن

دست رنج تو همان به که شود صرف به کام
دانی آخر که ناکام چه خواهد بودن

پیر میخانه همی خواند معمّایی دوش
از خط جام که فرجام چه خواهد بودن

بُردم از ره دل حافط بدف و چنگ و غزل
تا جزای من بدنام چه خواهد بودن