برکه من

Sunday, July 16, 2006

زهرا


عطر گل زهرا رائحه ای است که هر سیاهی و تاریکی را می پوشاند و یاد و نام و ذکر او از هر دل هم بوی خوش بلند می کند. زهرایی که تمام هستی، تمام کائنات و عالم ملک و ملکوت به پای این دردانه ریخته شده است و خداوند به خلقتش بالیده است، بالیدنی. زهرایی که ممتحنه است؛ زهرایی که "امَ" است بر رسالت و دین "اب"ش. زهرایی که کوچکترین جرعه های معرفتی که در ظرف وجودیمان ریخته شده، مدیون اوست. زهرایی که "علم" را و "امامت" را در عالم کون تمکین نمود. زهرایی که ... چه می گویم؟ سعی در وصف زهرا دارم؟! چه کودکانه ... از شدت هیجان وشادی از تصور اندیشیدن به ماهیتش به رقص می آیم، می خواهم بسرایم، بنوازم، اشک بریزم و بخندم. تمام وجودم شوق و شور حضور و وجودش شده است.

روز زهرا، روز زهراست. حس شرم دارم از اینکه بخواهم آن را در کنار هیچ چیز دیگری قرار دهم... مگر "مادر". حتی نه "زن". "مادر" و چه نیکو رسمی که میلاد حضرتش را به نام مادر نام نهاده اند که در مثال شباهت هایی از مو نازک تر وجود دارد. چه، مادر، به وجود آورنده، پرورش دهنده، بالنده و رشد دهنده، بی مثال و یکه تاز عرصه محبت و یگانه رکن وجود عاطفه است و زهرا نیز تکامل عمل مادر است در پهنه گسترده تری از روح، روان، معرفت و سرشت انسانی. بدون مادر، انسان وجود ندارد، بدون زهرا انسانیت، ماهیت حقیقت بشری...
و هر دو، زیباترین، ملیح ترین، جذاب ترین، شکننده ترین، حساس ترین و بی نهایت ترین دیگر عاطفه، عشق و ایثار، بی ریایی، پاکی، سلامت و نماد حقیقی جمال حضرت حق هستند.

در خود نمی گنجم و در وصف عاجزم و به این قلم بی عار بی سبک بی معنی می خندم که سعی در بیان احساس بی نهایت و وصف لایزال را دارد.

و آخرکلام:
بالاترین و کامل ترین و جامع ترین سلام، برکت و تبریک را به مولایم امام زمان (عج) تقدیم می کنم که از معدود روزهای شادیش است.

و ...

هر چند که نمی خواند و نمی بیند، اما لمس می کند: به مادرم، که هرگز، هرگز، هرگز نتوانستم وصفش کنم. زیرا که کامل ترین مادر بوده است و این لطف را در حق من تمام کرده است که لمس کنم، بفهمم و معرفت پیدا کنم که "مادری" یعنی چه و "مادر" کیست. مطمئنم که تعداد مادرانی که چنین امری را به درک فرزندانشان رسانده اند، از تعداد انگشتان دست هم کمترند... و مادر من چنین کرد.