مرغ باران خورده تنها
به سان مرغ باران خورده ای در آسمان بی قرار عصرگاهی سرد
دلم در گرگ و میش حزن سنگینی پرد تنها
ولی از این بیابان، هیچ امیدی به آزادی نشاید بست
چرا که هر امیدی پیش از این بستم
سرابی بود بی حاصل
امیدی بود بی فرجام
و دشت و آسمان تا بی کران خالی
و تنهایی همیشه تا ابد باقی ...
بعدالتحریر. همیشه از اینکه شعرهات رو بدون اجازه واسه کسی بخونم یا به کسی بدهم منزجز بودی و کله ام رو می کندی. فکر کنم هیچ وقت در این حد به حریمت تجاوز نکردم و هیچ وقت در این حد "بی اجازه" و اینقدر "علنی" ننوشتم. اما چه کنم خواهرکم؟ دلتنگتم.