باز هم مرگ
سخته برام اولين پستي كه از ايران مي ذارم، در حاليكه كلي حرف و احساس دارم، خبر مرگ يكي از دوستان و هم كلاسي هام باشه... ايميلم رو چك كردم، خيلي تكون خوردم. خدا رو شكر مي كنم كه ايران بودم، تونستم به دوستهام زنگ بزنم. خبر بگيرم، شايد دانشگاه تهران مراسم بگيرن. شايد من هم بتونم برم. اگه الان ايران نبودم خيلي داغون تر بودم. شايد بعد از فارغ التحصيلي خيلي كم اصلاً بهش فكر كردم. در اين يك ساعته كل خاطرات آزمايشگاه رو مرور كردم. چقدر ... قاطي ام.