بزغاله
جنازه می دونی چیه؟ الان من اونم. 2:30 ساعت تا العین، 2 ساعت کار اونجا، 2 ساعت برگشت. خونه نرفتم چون خیلی کار داشتم. الان هم نزدیک تعطیلی شرکته و آخر هفته و همکارم هم داره میره مرخصی و کارهاش رو باید به من تحویل بده و لحظه رسیدن 43 تا ایمیل برام رسید که ... جواب دادم و ... تنها چیزی که بهم انرژی میده دلخوشی تعطیلات آخر هفته پیش رو هست (که چون هیچ برنامه خاصی براش ندارم، نمی دونم چقدر میشه بهش امیدوار بود) و بعد هم انتظار برای مهمون های آخر هفته دیگه که خیلی برام هیجان انگیزه. وگرنه که در حال حاضر منطقی ترین کار اینه که سرم رو بذارم روی میز و یک ربعی گریه کنم، بعد نیم ساعت بخوابم، بعد هم پاشم به بقیه کارهام برسم. منتهی از اون جایی که علاقه ندارم کل شب جمعه ام رو در آفیس سپری کنم دو تا قسمت اول رو فاکتور می گیرم و 45 دقیقه زمان save کرده و به کارهام ادامه می دم. مثل همیشه هم میگم: تا باشه سلامتی باشه که آدم بتونه کار کنه، ولو اینکه مثل "خر" کار کنه...
اشتباه نشه ها. من خیلی خیلی خیلی از کارم راضیم ها. منتهی اول هفته هم گفته بودم، هفته ای که توش دو تا سفر داشته باشم، دو تا جلسه مهم هم داشته باشم و هوا هم اینقدر گرم بشه، آخر هفته قیافه ام این طوری مثل بزغاله میشه دیگه. در ضمن به دلیل همین سر شلوغی ها، با دو تا کینگ برگر و یه پیتزا هات در دو روز اخیر، معده دیگه برام نمونده. دلم می خواد یه هفته چیزی نخورم یه ذره سرحال تر شم.
خبر خوب هم اینه که به ورزش خیلی عادت کردم، طوری که قبلاً خودم رو زور می کردم برم، در حالیکه الان اگه نرم حالم گرفته میشه و هر جور شده دلم می خواد برم (البته thanks to پدیده MP3 player که لحظات شادی رو با آهنگهای درخواستی برام ایجاد می کنه.)خبر بد هم اینکه مچم اونقدر خراب بوده که تنیس نرفتنم ادامه پیدا کنه و از 2 هفته بگذره و با این وضعی که هوا روز به روز داره گرمتر میشه، می تونم خیلی ناراحت باشم از این فاصله.