پراکنده
نوشتن بالاخره یه حس و یه وقتی می خواد دیگه. عبارت "این روزها کارهام خیلی زیاد بوده" دیگه معنیش رو از دست داده، چونکه انگار کارها اصلاً قصد کم شدن نداره. خدا رو شکر که از فردا به مناسبت عید خیلی خیلی سعید قربان 5 روز ما قراره حال کنیم.
از فردا صبح هم یک مهمان بسیار عزیز و لذیذ داریم که این چند روزه هیجانش منو کشته... بسی شاد گشته ایم.
این روزها کارهامون خیلی زیاد بوده. همه اش هم خیر بوده. مشغولیت های کاری و خانوادگی ... شاید یه روز بگم. اما خدا همراهمون بوده و ازش هم خیلی ممنونم.
امسال واسه اولین بار دچار جوزدگی شدید شدم و یه درخت کریسمس کوچولوی خیلی ناز گذاشتم و تزئینش کردم. کلی هم حال کردم. عکسش هم ایناهاش. یه دونه از این بادکنک هلیومی ها هم کنارش گذاشتم رو هوا واستاده که دل منو برده. خودم واسه خودم پپسی باز می کنم. هر چی دیدم من به ملت التماس می کنم که بابا جان، من از این بادکنک ها که روی هوا وای می ایسته خیلی دوست دارم، هیچ کس بهم توجه نکرد. خب عقده ای میشم دیگه! واسه همین خودم رفتم از نوع آی لاو یوش رو واسه خودم خریدم! :)