یک فیلم
دیشب یک فیلم دیدیم که خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم: In the valley of Elah. ارتباط اسمش رو با خود فیلم نمی دونم. به هوای هنرپیشه اش که تامی لی جونز بود رفتیم فیلم رو ببینیم، اما عملاً موضوع فیلم جالب تر از هنرپیشه بود. فیلم راستش نه هنری بود، نه هیجان انگیز، نه داستان پردازی قوی داشت، نه دیالوگ آنچنانی ... کلاً به لحاظ هالیوودی و فیلمی چیزی نداشت. عمدتاً مسأله سیاسی اش بود و صراحتی که در بیان حرفش داشت و موضوع فیلم هم به طور مختصر میشه گفت سربازهای آمریکایی در عراق بودند. چند تا فیلم سیاسی مربوط به عراق دیده بودم (دو طرفه، هم موافق و هم مخالف جنگ). خیلی مختصر تعریفش می کنم. کسانی که می خواهند فیلم رو ببینند نخونند.
فیلم در مورد یه پیرمرد ex-military آمریکا بود که کلی عرق وطن بود و دو تا پسرهاش هم مسیر خودش رو ادامه داده بودند و پسر بزرگش هم در همین راستا ده سال قبل کشته شده بود. پسر کوچیکش هم در عراق بود. در راستای وطن پرستی اش نشون می داد که مثلاً یک بار از یه جایی رد میشد دید پرچم آمریکا رو اشتباهی برعکس وصل کرده اند. رفت طرف رو گیر آورد و دید یه کارگر السالوادوریه که خیلی این چیزها حالیش نیست. رفت یادش داد که اگر پرچم یه کشور برعکس وصل بشه یعنی که وضعیش خیلی خرابه و هیچ امیدی هم بهش نمیره و یکی واقعاً باید بیاد نجاتش بده.
یه بار پسرش یه تلفن بهش می زنه و گریه می کرده که بیا من رو از اینجا نجات بده. پدرش هم وقتی می فهمه که سربازها برگشته اند برای دوره استراحت، میره شهری که پادگانش بوده که از پسرش خبر بگیره. پسرش هم چند وقتی بوده که گم شده بوده. پدر میره اتاق پسر و در جست و جوها یواشکی گوشی موبایلش رو برمی داره و میده دست یک کسی که اطلاعاتش رو بتونه بازیابی بکنه و در حین فیلم اون طرف کم کم فیلم هایی که این پسر در عراق گرفته بوده رو نشون میده. در حین جست و جو برای پسر به اداره پلیس میره و به یه خانومی (Charlez Therone) توی اداره پلیس گزارش می ده. در همین حین خارج شهر یه بدن که 42 تا چاقو خورده بوده و تیکه تیکه شده و سوخته پیدا میشه که پلیس تشخیص می ده همون پسره بوده. اما ارتش ادعا می کنه که در جایی که افتاده بین مرز کاری ارتش و پلیسه و عملاً در مرز ارتش قرار گرفته بوده. در ادامه فیلم پدر داشت تلاش می کرد که بفهمه آخرش چه اتفاقی افتاده بوده که این بلا به سر پسرش اومد. احتمالات مختلف داده میشد مثل اینکه با گروههای قاچاقچی آمریکای جنوبی همکاری داشته برای قاچاق مواد مخدر به کویت و از این قبیل چیزها. همین طور که فیلم ها و عکسهای موبایل پسره در طول فیلم بازیابی میشد، پدر صحنه های واقعه های عراق رو می دید و بی شرافتی و کشتار و شکنجه هایی که پسر خودش هم می داده. فیلم یه جاهایی خیلی طولانی و خسته کننده بود. با تمام رفقا و هم اتاقی ها و دوستهای پسره هم مصاحبه کرد و همه گفتند که شبی که کشته شده بود ندیده بودنش.
خلاصه کنم. بالاخره بعد از کلی تحقیق و بررسی وبالا و پایین کردن به همراه دختره، دوستهای پسره اعتراف می کنند که اون شب همه با هم بودند و میرن یه کلوپ و پسره اون جا با یه رقاصه دعواش میشه و از کلوپ بیرونشون می کنند و بعد هم پسرها با هم دعواشون میشه و رفیقش شروع می کنه بهش چاقو زدن و بعد هم یکی دیگه شون که توی قصابی کار می کرده و می دونسته چطوری میشه راحت از کدوم مفصلها تیکه تیکه کرد کمک می کنه که تیکه اش کنند و بعد می سوزونندش. سربازها هم کامل در کمال خونسردی تعریف می کنند و می گن که می خواستیم دفنش کنیم، اما گرسنه مون بود، واسه همین رفتیم رستوران که غذا بخوریم. بعد هم پدره می پرسه که اون فیلمهایی که توی موبایل پسره بوده چی بوده؟ یه ذره هم ماجرای شکنجه ها و مسخره بازی هایی که اونجا پسرش هم داشته و عراقی ها رو بیچاره می کردند رو تعریف می کنه و می خنده و میگه خیلی بامزه بوده!!!
بعد از این اعتراف وحشتناک پدره می ره خونش و می بینه که پسرش یه بسته فرستاده بوده که توش عکس خودش و دوستهاش بود به اضافه پرچم کهنه آمریکا. سوار ماشینش میشه و میره به السالوادوریه یاد می ده که پرچم رو وصل کنه و هیچ وقت هم دیگه پایینش نداره و (قشنگ ترین صحنه فیلم) پرچم رو به صورت برعکس به هوا می بره!
فیلم به وضوح خشونت و کثیفی و پستی سربازهای آمریکایی رو نشون میده. با اینکه در حین فیلم خسته شده بودم، ولی آخرش که ماجرا معلوم شد، واقعاً شوکه بودم و بی نظیر هم تموم شد.
خدا به مردم دنیا با وجود آمریکا، و به آمریکا با وجود آمریکا رحم بکنه.
بعدالتحریر. آخر فیلم داشتم از خودم سوال می کردم آیا ما هم وضعیت مون طوری هست که باید پرچممون برعکس افراشته بشه؟!