برکه من

Monday, January 28, 2008

و اما ما

ما هم شیرینی اینکه کلید خونه خودمون رو بگیریم دستمون و بریم آینه قرآن ببریم توش و متر دستمون بگیریم که بریم واسش لوازم بخریم رو تجربه کردیم! خدا رو شکر. جداً خدا رو شکر. یه خونه خوب خریدیم و کم کم داریم آماده میشیم که بریم توش. وقت زیاد داریم تا قرارداد این خونه مون تموم شه، اما احتمالاً یه سری کارها هم داریم که به هر حال وقت می خواد. به عنوان مثال خرید لوازمش. کل کارها رو هم فقط می تونیم دو روز آخر هفته انجام بدیم. واسه همین خود به خود وقتمون کم میشه. تا باشه از این مشغله ها باشه.

دپرشن ما هم طبعاً با گذشت زمان و درگیری های زندگی بهتر شده (نگفتم؟!) حداقل در سطح. تا شب عید احتمالاً دوباره ورم کنه و قلمبه از گلوم بزنه بیرون.

خیلی وقته ورزش نکردم. چون...

... نمیشه! این طوری نمیشه. همینه که نمی نویسم دیگه. همینه. وقتی میام بنویسم، اگه بخوام چیز جدی بنویسم احساس می کنم وقت و فکر می بره، واسه همین یه دفعه دو هفته هیچی نمی نویسم. بعد می گم این طوری که نشد. یه وبلاگ خالی بی بخار. بذار روزمره و عادی بنویسم. از در و دیوار و زمین و روزهام بنویسم، می بینم: که چی؟ مگه چقدر جالب می مونه؟ نمیشه... این پست رو هم بذارین همین نصفه بمونه.