برکه من

Thursday, February 07, 2008

خونه هه

اگر حوصله داشته باشین مختصری از مشغولیت های هفته های اخیر میگم. شاید این توجیهی باشه بر اینکه چرا نمی تونم بشینم دقیق و متمرکز در مورد یک مسأله حسابی که ارزش نوشتن داشته باشه بگم. در حالیکه موضوع همین طور در ذهنم شنا می کنه.
هفته های اخیر عموماً به کارهای مربوط به خونه گذشته. از اونجایی که به هر حال در طول هفته که مشغول کار هستیم و هر کار شخصی ای می مونه واسه آخر هفته یا فوقش ساعتهای ناهار، خیلی فشرده بوده. مثلاً حدود یک و نیم هفته اکثر روزها صبح زود و ساعت ناهار مجبور بودیم بریم واسه کارهای قرارداد و وام و غیره. خداییش خیلی کارها روان و بدون مشکل بود. جاهایی که دوباره کاری داشت مربوط به این میشد که ما یه خونه تمام شده رو خریدیم که بریم توش بشینیم فلذا همه قاط زدن! معمولاً خریدها اینجا مال خونه های نیمه تمامه که افراد بتونن توش سود کنند. برای همین خیلی قواعد و قوانین برای agent ها و کارمندها مشخص نبود و مجبور به تغییر قرارداد بودند. از بعد از اینکه خونه رو تحویل گرفتیم مشغول خرید لوازمش شدیم. تصمیم هم گرفتیم که به خودمون زمان بدیم و یهویی مثل همیشه اولین جا خرید نکنیم. واسه همین خیلی خسته کردیم خودمون رو.
این وسط کارهای دیگه ای هم وجود داشت مثل پرده و موکت (که دیشب تمام شد و خیلی هم خوب شد) یا کارهای خرده ریزه ای که من توی خونه نیاز دارم انجام بشه (مثلاً سینک آشپزخانه کوچیکه و باید عوض بشه و توی دستشویی ها باید پریز برق نصب بشه) باور نکردنی بوده چقدر با سرعت و راحتی این کارها انجام شده یا میشه. هر مسأله ای داریم رو به security خونه می گیم و یه کس رو جور می کنه که انجام بده. من مجبور نبودم دنبال احدی واسه کاری برم. حتی واسه پرده و موکت هم یک آدم فروش رو صدا زد که نمونه هاش رو بیاره خونه ببینیم و چک و چونه بزنیم. معمولاً تمام این کسانی که سرویس ارائه می دهند به این ساختمون ها اطلاعاتشون رو می دن و اینها هم عملاً براشون marketing می کنند. احتمالاً کمیسیونی چیزی هم می گیرند. یه مدل کاملwin-win situation. هم اون بیزنس کرده، هم security پول درآورده، هم من به راحتی سرویس گرفتم. تنها قسمتی که خودم باید هماهنگ کنم فروش یک یخچال نو هست که توی خونه بوده و واسه من کوچیکه. من یخچال خودم رو گرفتم و حالا این یخچال Bosch آلمانی نازنین رو باید رد کنم. نمی دونم چطوری بفروشمش. فعلاً می خوام توی Souq.com که عملاً e-bay اماراته بذارمش ببینم چی میشه.
مشغولیت های فعلی هم هماهنگیه آوردن وسایل خونه است که هر کدومشون یه روزی میارن. بدترینش وقتیه که هیچ راهی ندارند روز تعطیل بیارن.
الان که از خونه کوچیک می ریم خونه بزرگ خب کار خیلی راحته. وسایل کمتره. راحت جمعش می کنی و می بندی میری. توی خونه بزرگ، وسایلت بیشتر و جات بیشتر و دردسرهات هم بیشتر. هر که بامش بیش، برفش بیشتر. مثل جمع کردن بساط واسه آخرته. اگر قرار باشه علقه هات اینجا خیلی زیاد باشه، سخت می کنی و جابه جا میشی. اگه یه چمدون کوچیک داری که (به لحاظ هر نوع اسباب کشی ای!) خوش به حالت.

خدا به جابه جایی اون ورم رحم کنه. جمع کردن و کندن اصلاً راحت نیست ها!

بعدالتحریر. راستی! توی این خرید مریدها یه دوربین کانون باحال هم خریدیم (میشه گفت حاج آقا خرید اینقدر که ذوقش رو داشت) اون دوربینمون خراب شده بود و لنزش درنمی اومد. باید بدیم درستش کن. حاج آقا هم که به هر حال می خواست استعدادهای عکاسیش رو پرورش بده، یه دوربین خرید (جالبیش اینه که دوربین به این باحالی از اون دوربین خیلی معمولی که چند سال پیش خریدیم ارزون تر بود! تکنولوژیه دیگه. می زنه قیمت رو داغون می کنه) حالا من از وقتی این رو خریدیم با خودم میگم: چرا من مثل قبلاًها یک هفته تمام این دوربین رو کنار دستم نخوابوندم؟ چرا ذوق مرگش نشدم؟ چرا راه به راه نرفتم بازش کنم و نگاش کنم؟ چرا روز اول تمام featureهاش رو کشف نکردم؟ چرا اون ذوقهای قدیم رو نکردم؟ آیا اونقدر بزرگ شدم که دیگه مثل بچه ها آرزوهام کوچیک نیست؟ آیا چون قاطی پاتی خرید چیزهای بزرگ تر شده من گمش کردم؟ ....
می دونم چی می گین. می پرسین: تو سادیسم داری یا خوددرگیری مزمن یا بی موضوعی واسه درگیری؟