برکه من

Monday, February 11, 2008

خونه نو

از اونجایی که توی خونه اینترنت نداریم فعلاً و شرکت هم خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــلی کار دارم و سرم شلوغه، در حد دو خط بگم:
اسباب کشی کردیم خیلی فورس ماژوری. جمعه عصری حاج آقا نشسته بود سر کارش و من هم گفتم حالا دو تا کارتون جمع کنم. رفتم کارتون گرفتم و کتابها رو جمع کردم، بعد چارتا خرت و پرت دیگه، بعد تموم شد! می موند لباسها و وسایل دم دستی که فکر می کردیم باید دم آخری جمع کنیم. زنگ زدم کامیون. دیدم واسه فرداش می تونه! الکی الکی تا دو شب بیدار موندیم و زندگی رو جمع کردیم. شنبه هم حاج آقا سر کار بود و اسباب کشی صورت گرفت. وسایل خونه رو هم تقریباً همون روز آوردند. تا آخر شب هم جمع و جور کردیم. من احساس می کردم تمام بند بند بدنم داره از هم باز میشه. خیلی سنگین بود. ولی خیلی لذت بخش. دیشب شب دوم بود که توی خونه خودمون خوابیدیم. همه وسایل اومده (یه سریش هم رفته! مثلاً روتر وایرلس و تلفن و اتو و چند تا سیم رابط و غیره گم شده!)
خدا خیلی خیلی کمکمون کرد. باور نکردنی بود. بگم بهم می خندین. اما واقعاً عجیب بود. به ازای هر خریدی که یه باره و دوباره انجام نشد و بار سوم انجام شد، یه اتفاقی افتاد که اگه بار اول انجام شده بود، اصلاً به اون خوبی نمی شد. دیروز دیگه آخرش بود. خدا رنگ هال و وسایلش رو هم خودش انتخاب کرد! ما دو سری رفتیم تا روکش واسه مبل انتخاب کنیم. آخرش یه مبل سفید گل مشکی انتخاب کردیم و چون روکش رو نداشتند قرار شد با بقیه وسایل بیارن. رنگ بقیه چیزها رو هم بر اون اساس سفید و مشکی انتخاب کردیم. پرده هال تقریباً سفید. وقتی پرده نصب شد بیشتر به گل بهی می زد تا سفید. ولی خیلی خوشگل تر از سفید بود. هر دومون توی دلمون در تردید بودیم که نکنه پرده به مبل نیاد. دیروز که اومدم خونه کارگرها داشتند آخرین کارهاشون رو انجام می دادند و با یک مبل سفید با گل های صورتی روبرو شدم!! اول شوکه شده بودم. اصلاً نمی دونستم خوشحالم یا نه. چون به شدت با پرده می اومد و خوشگل شده بود. یه ذره غر زدم و طرف شروع کرد پیگیری که درستش کنه. دیدم این یکی خیلی بهتر از اونیه که خودمون انتخاب کردیم. این شد که شد. خیلی هم خوشگل شد.
یه خونه ماه ماه ماه! هر دومون دیشب از ذوق مرگی نمی تونستیم بخوابیم. مشکل ذوق برای وسایل هم حل شد. فهمیدم اینکه ذوقمون کم بوده اینه که می خریدیم و دست خالی می اومدیم خونه. الان که همه چیز تکمیل شد حسابی ذوق زده ایم. خیلی خیلی هم خدا رو شاکر. خدا نعمت رو برمون باز هم تموم کرد!

بعدالتحریر. حرص خوردن ها هم این وسط کم نبوده ها! به یکی زنگ زدیم بیاد در اتاق رو کوتاه کنه که بتونه روی موکت جا شه، زده در اساس خراب کرده. وسط در رو هم آسیب زده. حالا چجوری خر کی رو بگیریم درستش کنه؟ آشپزخونه باید سینکش بزرگ تر شه، دستشویی ها پریز برق نداره. من هم هر روز مثل این کنتراکتورها گوشی به دست دارم پیگیری می کنم!