برکه من

Wednesday, August 13, 2008

کی گفته ایرانی ها فضول نیستند؟

یه چیزیه که دو ماهه توی حلقم مونده، یه ذره جویدمش و گفتم بذار از روی لج چیزی ننویسم پشیمونی بار بیاد. الان که چند هفته ای روی این ماجرا خوابیده ام، دیگه بهش می خندم، لجم نمی گیره، واسه همین دیگه بد نیست بنویسمش. اما چون در این زمینه خیلی حرفها بوده که دلم می خواسته بزنم، الان همه اش رو می زنم و این پست طولانی خواهد بود.
مقدمه:
دیدین ما ایرانی ها خارج کشور چطوری ایم؟ وقتی ایرانی می بینیم مور مورمون میشه. دهنمون گس میشه و کله مون نبض میزنه. زود می خواهیم فاصله بگیریم. صدامون رو آروم می کنیم نفهمند ایرانی هستیم. همیشه هم همدیگه رو تشخیص می دیم. یا قیافه هامون اونقدر تابلو هست که می فهمیم طرف ایرانیه، به عنوان مثال در دبی پسرهایی که موهاشون از همه عجیب تر و شاخ شاخ تره و تنبونشون تا زیر باسنشون آویزونه، و دخترهایی که از همه برنزه ترن (به عبارتی قهوه ای یا سیاه اند) و در عین حال موهاشون کامل زرده زرده (نه بورها، زرد!) و لباسشون در مجموع 50 سانتی متر مربع پارچه نداره و اصولاً پشت نداره، جلو یه ذره داره، پایین کلاً نداره، وسط هم احتمالاً نداره و خلاصه کنم که میشه گفت چند تا برگ در برخی نواحی گذاشته اند به عنوان پوشش – اون رو احتمالاً به خاطر قوانین سرسختانه امارات روی پوشش گذاشته اند که آدمها با بیکینی نمی تونند بیان توی خیابون، وگرنه اینها دلشون له له می زد که با بیکینی راه برن. خداییش اغراق کردم. یه جمعیتی این جوری اند، یه جمعیتی هم با چادراند، یه جمعیتی هم لباس خیلی معمولی دارند... اما هر جوری هستند به هر حال ما ایرانی ها خون هم رو می شناسیم و از دور هم رو تشخیص می دیم. مثل چینی ها که هم رو تشخیص می دهند، منتها اونها می رند جلو و از همدیگه می پرسند مال کجا هستند و ماها رم می کنیم و کل مسیر و احتمالاً برنامه اون روز رو تغییر می دیم!! (باز هم اغراق در طنز رو لطفاً درک کنین و داغ نکنین)
البته توی دبی اونقدر ایرانی هست که این طوریه. شاید جاهای دیگه فرق بکنه. مثلاً ما توی وین رفته بودیم یه کاخ رو ببینیم و اتفاقاً ایرانی دیدم. ماها هم که از دبی اومده بودیم و همون عکس العمل اینجا رو داشتیم و کامل ignore شون کردیم، اونها هم دو تا جوون ایرونی در اروپا بودن و با شعورتر از ما و صدامون کردند که ازشون عکس بگیریم و ما هم ذوق کردیم. اونها هم از ما عکس گرفتند.
بعضی وقتها چیزی که واسم عجیبه ایرانی هایی هستند که اینجا آدم رو می بییند، خب فهمید که ایرانی هستی، طوری نگاهت می کنه که دستت ناخودآگاه میره بالای سرت ببینی از این آنتن های آدمهای مریخی ای چیزی داری؟! نمی فهمم چرا این طوری به آدم زل می زنند. اون طوری که به تو نگاه می کنه هیچ وقت به اون عربه و هندیه و حتی آفریقایی پوست شکلاتی با نمک با موهای صدبافته و لباسهای رنگی نگاه نمی کنه!! من کم کم این توانایی رو پیدا کرده ام که انواع ایرانی ها و عکس العمل شون رو اینجا تشخیص بدهم. یعنی حدس می زنم که این ایرانی هایی که زل می زنند معمولاً توریست اند.
ایرانی ها مقیم معمولاً سعی می کنند یه جور عمل کنند که یعنی اصلاً تو رو ندیده اند و تشخیص هم نداده اند، ولی یه جوری که تو بشنوی موبایلش رو دربیاره و شروع کنه یک مکالمه ترجیحاً انگلیسی داشته باشه یا مکالمه ای که به تو بفهمونه من مال اینجام، خودت رو با من قاطی نکن (احتمالاً ما هم که مقیم هستیم همینیم!)
در دسته بندی ها یه دسته بندی جا مونده بود که من به ذهنم هم خطور نمی کرد و دو ماه پیش که با این موضوع روبرو شده ام، فکم باز موند و تا به اکنون هم بسته نشد...
اصل داستان:
حول و حوش دو ماه پیش با دو مرحوم رفیق شفیق – که این کاشانه را ترک کردند – (روز چهل و سه طلوع) وهمسرش محمد حامد – رفتیم صبحانه بیرون. کاری که هر چند وقت یک بار با هم انجام می دادیم. در اونجا مریم پرسید
- یادته دفعه قبل که با هم رفته بودیم صبحانه، یه میزی کنارمون بود که بچه داشتند و بچه هاشون دور میز ما بازی می کردند و ایرانی هم بودن؟
- آره. یادمه یه میز ایرانی کنارمون بود. اما جزییاتی توجه نکردم، چطور مگه؟
- ظاهراً اونها فلانی و فلانی (صاحب دو خانم وبلاگ نویس در دبی که نمی خوام اینجا لینک بدهم یا اسم ببرم) بوده اند
- (من با دهن باز) از کجا فهمیدی تو؟ (اشتباه نکنین، در این نقطه شک به مریم نمیره.)
- چند روز بعد از اون بار که با هم بودیم، فلانی (از دوستهای وبلاگی مریم که اون رو هم نمی خوام اسم ببرم) به من زنگ زد گفت تو چند روز پیش با برکه من رفته بودی فلان جا صبحانه؟ من هم گفتم آره تو از کجا می دونی؟ گفت فلانی (یکی از اون وبلاگ نویس ها) به من زنگ زده گفته که روز چهل و سه طلوع و برکه من رو فلان جا با هم دیده.
- ممممممممممهههههههههههههههههههههههههه
من فکم باز مونده بود. یعنی واقعاً. من اصلاً حتی ریخت این آدمها رو هم ندیدم. اینها در حالیکه خودشون رو مشغول به زندگی خودشون نشون داده بودن طوری توی نخ ما و حرفهامون و ترکیبمون بودن که تونستند یه چنین استخراجی داشته باشند و تازه با دو واسطه به گوش ما برسه. جالبیش اینه که من و مریم اون روز حرفهای کاملاً خصوصی درگوشی ای زنانه خاله زنکی مربوط به سقط جنین یکی از فامیل های مریم اینها می زدیم!!! یعنی حتی گروهی و بلند هم حرف نمی زدیم که بقیه مشارکت داشته باشند. شوهرانمون با هم حرف می زدند و ما هم یواش با هم.
من مونده ام این افراد یعنی وبلاگ ما رو جویده اند، ریخت و رفتار ما رو هم سراندرپا برانداز کرده اند و اینقدر مغزشون رو مشغول چنین چیزی کرده اند که بتونند همچین نتیجه گیری ای بکنند!
من اصلاً اولش اینقدر شوکه بودم که نمی دونستم عصبانی باشم، بخندم، گریه کنم. اون موقع محمد حامد پیشنهاد داد یه پست بذار تو وبلاگت با موضوع: آره! با توام خانوم! اما پینشهاد دومش که موضوع این پسته مرتبط تر بود.
نتیجه:
ایرانی ها حق دارند وقتی هم رو می بینند مورمورشون بشه، دهنشون گس بشه، خشک بشه، اصلاً کف کنه، رم کنند ووووو. ایرانی ها یه سری ویژگی های اخلاقی ای دارند که باید به طور جد در اصلاحش تلاش کنند. تا وقتی هم که اینها اصلاح نشه، روابط همینه که می بینی، حق هم داره که باشه.

بعدالتحریر. اگر هر یک از دست اندرکاران این ماجرا علاقه داره اصلاحیه یا توضیحی بده روی ماجرا، بنده خیلی خوشحال میشم که کامنت بده.