برکه من

Monday, March 02, 2009

هویت من و دیگر هیچ

سلمان یه نکته ای توی وبلاگش نوشته که به نظر من ارزش فکر کردن داره. حالا من به اون شوری ای که نوشته رو قبول ندارم که مسایلی که قبولش داریم و درگیرش می شیم جزو "هویت"مون میشه، اما خب خیلی زیاد می بینم که تعصب روی یک باور باعث میشه که جای بحث در مورد یک موضوع کلا حذف میشه. اگر واقعاً اون موضوع به شکلی که سلمان گفته مثل هویت یک فرد باشه (مثل اعتقادات مذهبی، جهت گیری های سیاسی، انقلابی بودن، ...) دیگه نمیشه با کسی که اون هویت رو پیدا کرده وارد بحث منطقی شد. در بهترین حالت میشه وارد بحث شد، اما نمیشه ازش به شکل منطقی خارج شد. یعنی با استدلال به این برسه که در یک زمینه ای بدون اطلاع طرفداری می کنه یا دلایل کافی ارائه بدی که استدلالاتش کافی، نادرست یا نادقیقه. در اون صورت، باز در بهترین حالت، فوقش اونه که سعی کنه بگه این یه بخشی از ماجراست یا یک واقعیت مربوط به اون موضوع رو رد کنه. من در مورد بحثهای سیاسی و انقلابی خیلی این رو دیدم. اصولاً به همین دلیل سعی کردم از حتی طرح موضوع در حضور این افراد دوری کنم. چون جز به دعوا و ناراحتی ختم نمیشه. مثلاً یه مورد بود که طرف من طرفدار انقلاب بود تصریح می کنم که من هم هستم. اون هم عملاً می دونست که من هم هستم. اما من صرفاً جهت بحث و ارزیابی اینکه اگر انقلاب نمیشد آیا شرایط ما بدتر بود یا بهتر، موضوع رو طرح کردم. نهایتاً با برچسب اینکه چه خونهایی رو ضایع کرده ام و صدام از جای گرم بلند میشه و از چیزی که اطلاع ندارم و درش نبودم دارم حرف می زنم و اتهامات مشابه (و مشخصاً کاملاً منطقی و استدلالی!!!) بحث خاتمه پیدا کرد.
اگر هر کدوم از ما سعی کنیم حداقل واسه خودمون، انگشت بذاریم روی اون چیزی که هویت مون شده و به خودمون اجازه بدهیم که مورد تشکیک، حمله یا رد قرار بگیره، فکر می کنم باورهامون درست تر و قوی تر بشه. اگر باوری اشتباهه، اون قدر شهامتش رو داشته باشیم که این رو بپذیریم و اگر درسته، با به چالش کشیدن و محک زدنش، کامل قبولش کنیم.
در این موضوع بحث زیاد دارم....