برکه من

Monday, November 08, 2004

رياضيات !!


يك بلايي به سر ما آوردن كه الان دارم حسرتش رو مي خورم. ماهايي كه اومديم مهندسي يكي از علتهاش علاقه و نيز استعدادمون توي رياضي بوده. به هر حال تو مراحل دبيرستان به اين قوه و علاقه پي برديم و رياضي خونديم و كيف كرديم و بعد هم با شناختهاي محدودي كه از مهندسي مورد نظرمون داشتيم اومديم اون رشته رو در دانشگاه بخونيم. حالا يكي مثل من كه نرم افزار خوند دو سال اول دانشگاه همچنان با رياضي غليظ مهندسي اومد بالا. اولش لذت مي بردم. بعد كم كم اين علاقه بر اثر عدم وجود كاربرد در رشته ام كم شد و كم شد و به همين منوال رنگ رياضيات هم در درسها كم شد تا اينكه سال سوم به بعد ديگه كامل حذف شد. يعني در حد رياضيات ديفرانسيل دبيرستان هم حتي به اونا احتياج نداشتيم. خلاصه كه در اين روند كاهش علاقه به آنچه كه ياد گرفتيم و آنچه كه مورد كاربرد بود، در كمال ناراحتي دوري از رياضي و علاقه به اون رو تجربه كرديم. بالاخره تا سال چهارم پذيرفتم كه خب! اين يه مهندسي ما رو دور زد و از رياضي دورم كرد. در حدي دور كرد كه من سال چهارم جرات نكردم برم رياضي سوم دبيرستان رو تدريس كنم. چون با تمام معجزاتي كه اون زمان در حل هاي آنچناني حد و انتگرال از خودمون نشون مي داديم، كاملا خودم رو از مفاهيم اوليه هم حتي دور ديدم!(نمي دونين چقدر اين موضوع ناراحت كننده بود) بعد بالاخره اين چرخ گردون چرخيد و دوباره ما رو در فوق ليسانس رباتيك و هوش مصنوعي به انواع رياضيات برگردوند!! با اين فرق كه ديگه نه اون علاقه وجود داره، نه اون حال و حوصله! تازه با اين همه فاصله فرض هم بر اين گذاشته مي شه كه تمامي رياضيات سنگيني كه تا آخر سال دوم به خورد ما دادن همه دم دست و بغل ذهنمونه و نيز يه فرض اشتباه هم گذاشته شده و كامل مسكوت مونده كه ما نرم افزاريهاي بيچاره ننه مرده اي كه ديگه رياضياتمون نم كشيده، درسهايي مثل جبر خطي و ماتريسي رو هم گذرونديم در حالي كه اصلا تو كار ما نبوده!!! ملاحظه بفرمايين كه با اين اوصاف بنده دارم به چه شكل فجيعي مي زام!! ديگه حس و حال يه ذره حتي هندسه دبيرستان رو هم ندارم- تازه اون هم هندسه كه همون موقعش كه جبرم توپ بود، توش قوي نبودم و خوشم هم نمي اومد! حالا يه درسي مثل رباتيك با يه عالم هندسه فضايي و ماوراي فضايي! كار داره و يه عالم هم با حساب ديفرانسيل و مفاهيم پايه اي اون و يه عالم جبر ماتريسي و ... ديگه ديگه! و بنده هم دائم در كلاس احساس مي كنم: اه! چقدر اينا آشناست!! و بعد سعي مي كنم توي فسيل هاي باقي مانده از قبل در مغزم يه ذره information retrieval بزنم و با يه ايندكسينگ بفهمي نفهمي كاربردي، چارتا مفهوم رو ياد بگيرم! نه خداييش... زور نداره. شما بگين!