لهیدگی
این منم:
خسته ام! خسته؟ خداییش کم عبارتیه برای احساسی که من دارم! له ام... له؟ خب! این یکی همچین بد نبود :)
فرض کن وقتی بعد از چهار روز کار وحشتناک خسته کننده می آی خونه و خونه ات مثل متروهای بوگندوی لندن شده که آشغال و کثیفثی همه جاش ریخته و بو میده، چون که چهار روزه ظرف جمع شده و بر حسب خوش روزگار چاه فاضلاب زده بالا و تا وسط آشپزخونه مملو از کثافت شده، و تو هم تنها و خسته ای و بیش از 10 روزه که مامانت رو ندیدی، چی کار می کنی؟ خب معلومه! فقط یه راه داره، وقتی تنها شدی می زنی زیر گریه!! البته من این راه رو نرفتم. چند تا نفس عمیق کشیدم، بغضم رو خوردم و تو ذهنم نشستم وبلاگ نوشتن و بعد مشغول شدم…
قدیمی ها یه اصطلاحی دارن که می گن:"تا تره، یادت نره!" بعله! در مورد ظرف کثیفه. بنده امروز این اصطلاح رو وجدان کردم. وقتی که بعد از 8.5 ساعت روی پا واستادن توی نمایشگاه و بعد از چهار روز کار بی وقفه و پرفشار، مجبور شدم بیام خونه و 1 ساعت تموم دیگه هم روی پا واستم-در حالیکه تمام سلولهای بدنم می طلبید که خم بشن و دیگه صاف نباشن- و ظرفهای چهار روز گذشته رو دو برابر وقت بذارم و بسابم و بشورم، مسلما این اصطلاح رو وجدان کردم! مگه شک داری؟
در این چهار روز گذشته که نمایشگاه بوده و من هم درگیرش بودم خونه به شدت نقش پارکینگ رو ایفا کرده. همسر مربوطه هم که فرصت رو مغتنم شمرده واسه خرخونی و با وجودی که بنده تا 6.5-7 می رسم، حضرت اجل ساعت 9.5-10 تشریف می آرن و چیزی پیدا کرده میل می کنن و ظرفهاش رو "تل ان بار" می کنن و بعد و در کنار جنازه بنده که ساعتهاست بیهوش رو تخت افتاده جنازه خودشون رو می خوابونن تا صبح دوباره همون زندگی رو تکرار کنن! واسه همینه که خونه نقش پارکینگ رو بازی می کنه. بنده هم حسین فهمیده می شم و ایثار کرده وشبها خودم رو با خرت و پرت سیر نگه می دارم که غذا بمونه واسه حاج آقامون چون دیگه از من که کاری ساخته نیست. حداقل یه جوری سیر بشه ( موندم امشب که هیچ چی نداریم و همه خرت و پرتها رو هم بنده در کمال بی وجودی کوفت کردم چی کارش کنم؟! :O )
البته این چند روز حسابی تمرین انسانیت و صبر و از این جور چیزا هم کردم. مثلا در مواقعی که احساس می کردم باید درک شم و بهم کمک بشه و دستم گرفته بشه و از این جور حرفایی که دخترها می زنن، جایی که جیغ و ویغ کنم و قهر کنم و مثل همیشه زر زر کنم– با عذرخواهی شدید از ساحت مقدس خودم!- مثل خانومهای گل سکوت کردم و بی خیال تمامی وقایع در خونه-که بلا تشبیه شبیه طویله شده- به محبت به همسر پرداختم و سعی کردم خودم تمیز و خوشگل و مهربون باشم که حاج آقا احساس نکنن به خاطر کار حاج خانوم سیم قرمزه رو سیم آبیه افتاده! و کارت ابراز محبت درست کردم و خلاصه کنم، انسانیت و همسری رو ... اوف... ترکوندم!!! البته یه وقت ریا نشه ها! :D