برکه من

Sunday, November 28, 2004

دالاكو

(اين پست ديروز بوده كه نيومده بوده!)
(Topicاین دفعه یه اسم مستعار بنده است که ... نشانی از تحبیب داره)
• خب! من از کرمان برگشتم. در حالیکه بهم الحمدلله خوش گذشت و تجربه خوبی هم به دست آوردم. البته همچین که برگشتم یهو اینقدر تحت فشار قرار گرفتم که به کل قاط زدم. صبح همسرم اومد دنبالم و توی راه بهم گفت که پدربزرگم هفته پیش سکته کرده و بی مزه ها به من نگفته بودند که مثلا با آرامش برم سفر! واقعا گاهی اوقات از این ملاحظات مسخره ایرونی سر در نمی آرم. دیروزم در کل روز خیلی پری بود. به شدت هم در دلشوره درسهای عقب مونده و جلو نرفته و تمارین انجام نشده و امتحان در راهم. تازه فهمیدم که حضورم توی خونه مفید بوده. به خاطر اینکه نازنین همسرم خیلی در تنهایی بهش سخت گذشته بود. فکر کنم هر چند وقت یک بار این چنین فرصتهایی در زندگی لازمه. آدمها بیشتر قدر همدیگر رو می دونن. دیروز رو کلا با مامانم اینا و بعد هم با بروبچس و رفقا گذروندیم. مرمرم رو خیلی وقت بود ندیده بودم وباهاش بهم خوش گذشت. غصه ام گرفته که داره برمیگرده. کاش می شد یا ما بریم یا اون بیشتر بمونه تا ما بریم!!
• یه خورده حساس شدم. از حرفا، تیکه ها، بی صبری ها، شوخی ها... نمی دونم. کلا ناراحت میشم. خودم هم برام خنده داره. همیشه از افتخاراتم این بوده که اند جنبه ام و از این حرفا... می گذره. دوباره خودم میشم. • اگه دقت کرده باشین دیگه حرفی از اپلیکیشن و اینا دیگه نزدم. به طرز احمقانه ای برای حل مساله صورت مساله رو پاک کردم و بی خیالش شدم. به این امید که یه راهی از یه جایی خودش باز شه. دیگه حتی فایلهای اپلیکیشنم رو هم باز نکردم. البته هنوز دارم غصه اش رو هم می خورم.
• یه رخش قرمز خریدم. امروز هم رفته ام گرفتمش. دارم حال می کنم. هیچی به جیگری این رخش قرمزم تا به حال نداشتم. Unique و بی نظیر. خیلی حرف خوردم سر قرمز بودنش. ولی همچنان سر مواضعم هستم و بینهایت دوستش دارم! فکر نمی کردم حاج آقا دست از مواضعش برداره و قبول کنه چنین چیز جلفی بخرم!!! البته خداییش اند کلاسه ها! اصلا قرمز گوجه فرنگی نیست. حسابی متالیک و مدیر عاملیه! البته حاج آقا خودشون هم خوششون اومد و قبول کردن! خدایی ناکرده بنده چیزی رو تحمیل نکردم!(به خدا راست می گم! از خودش بپرسین!(