برکه من

Thursday, November 25, 2004

سارا در کرمان


می بینم که... حتی در دورافتاده ترین نقطه هم که احساس می کردم دیگه حتما دور از تکنولوژی ام هم بالاخره تونستم دسترسی به اینترنت داشته باشم!! پریشب تو قطار خوب خوابیدم. خوب خوب! فقط دو بار بیدار شدم! با حال و روز سرما خورده ام هم شاید میشه گفت بهترین موهبت بود. البته دیشب به طرز فجیعی از گلودرد در حال خفه شدن بودم و بیچاره شدم. الان هم صدام عینهو خروس شده. هر چند که ذره ای از پرچونگیم کم نکرده. به عنوان اولین سفر خیلی زنونه! که دیگه جدی هیچ مردی نیست که بخوام احساس کنم protectام می کنه و واسم تاکسی می گیره و قیمتش رو هم چونه می زنه و هتل رو هم برام ردیف می کنه و ... اصولا مسوولیتهایی که آقایون در سفرها به عهده می گیرن همش بر عهده خودمه--- دارم کیف می کنم!!! دوست داشتم احساس کنم که خودم کامل دارم از پسش بر می آم. دیروز یه چند تا از پسرهای آزمایشگاه رو هم دیدم و ناخودآگاه احساس خوشحالی کردم و بعد هم خودم رو تنبیه کردم که خوشحال شدم. چقدر واسه ماها بد جا افتاده که بدون مردها زندگی سخت تر میشه! خلاصه که شب که می خواستم برگردم هتل فهمیدم اونا بی مکانند و بهشون اسم هتلمون رو گفتم و اونا هم اومدن همونجا اتاق گرفتن. بعدش هم بهشون گفتم که ما امروز برنامه داریم بریم ماهان و اگه دوست داشتن می تونن با ما بیان!!! خلاصه دیگه آخر رو رو نشون دادم. خلاصه فعلا که تو حسم( امیدوارم که تو حسم نخوره)
دیروز اینجا بدون چادر رفته بودم بیرون بگردم. از معدود بارهایی بود که احساس امنیت نمی کردم و آخرش چادرم رو از تو کیفم درآوردم و سرم کردم. اینقدر که این مردهای اینجا بی ادبند و تیکه می اندازند و لیچار می گن و آدمهای بی کله ای هستن-هرچند که با چادر هم خیلی فرقی نکرد!! دیشب داشتم واسه یکی از پسرها همین رو تعریف می کردم برگرشت گفت" اتفاقا من احساس کردم که دخترهای اینجا چقدر بی ادبن! امروز با یه قیافه گرگوری و تی شرت و ژولیده رفته بودم بیرون دو تا دختر با کلی عشوه اومدن جلون گفتن:جوووون!!" منو میگی! آب شدم. باورم نمی شد دختر برگرده به پسر تیکه بندازه! پناه بر خدا!
دیشب ارایه من بود که خیلی هم خوب برگزار شد بحمدالله! کلی هم ملت ازم سوال کردن که همه رو خوب جواب دادم. خودم کلی خوشم اومد.
فعلا که این سفر خیلی خوب بوده. انشالله اگه شد بازم می نویسم. وگرنه تا فردا که برسم تهران
یه چند تا عکس اینجا می ذارم:

سردر کتابخونه ملی کرمان

حمام گنجعلی خان

راستی می خوام یه چند تا عکس تو اورکاتم از این سفر بذارم برین ببینین. اونایی که باید اورکاتم رو بشناسن, می شناسن