برکه من

Friday, December 03, 2004

بولتس


• تو که پاگوش وا میاستی و خبردار می شی دوباره یه خونه واسه خودم زدم! تو که یه ماه خودتو کشتی که برکه منو پیدا کنی! تو که می آی فضولی می کنی تو history ام تا بالاخره بفهمی این آلونک بی سر و بی صدای من کجاست! و بالاخره می گی: اه! این برکهه مال تواه؟؟ ... از رفتنت ناراحتم. باورت می شه؟ از بار اول ناراحت ترم (با اینکه بار اول فکر نمی کردم زود برگردی). باورت می شه که با اینکه نتونستم اون جور که دلم می خواست باهات باشم، ولی ته دلم از الان تا 14 روز دیگه دارم اشک می ریزم به اینکه دوباره ... دوباره داری می ری! ... وای! چه غلطی کردم که خودم دستی دستی تو رو از خودم دور کردم... دلم از الان برات تنگه...

• - مامان: راستی از وبلاگت چه خبر؟ دیگه حواست جمع هست چی می نویسی؟
- من: به! مدتهاست پاکش کردم. دیگه نمی نویسم!
- مامان: خوب کردی مامان جان! همون تو diary ات بنویس واسه خودت.
- من: آه!!... بعله!
- حاج آقا: اه! این یکی رو هم پاک کردی؟
- من:!!!!! ؟؟؟؟ اهم اهم ..
- مامان: کدوم یکی؟؟؟
- من: هیچی بابا! ... اه ه ه ه ه...!
- مامان: ؟ چطور مگه؟
- من: ... یه وبلاگ بی سر و صدا دارم. احدی هم خبر نداره. هیچی هم توش نمی نویسم.
- مامان: :( چرا اصلا می نویسی؟ من که نمی فهمم...
- من: خیلی سخته بخوام بگم....حتی واسه شما. نمی دونم. معتاد شدم. نیاز دارم. .... هیچ کس نفهمید من اون دفعه چه آسیبی دیدم. هیچ کس!! هیچ کس نفهمید من چه ضربه ای خوردم. هیچ کس حس نکرد که چقدر بی اعتماد و دلزده شدم. هیچ کس ذره ای نفهمید چه اشکها که نریختم.
- مامان: آخه چرا؟؟؟؟؟
- من: خودم هم نفهمیدم. اگه یکی دیگه درست نمی کردم توی اون حس افسردگی می موندم.
- مامان: چرا؟ من که نمی فهمم. اصلا این نوشتن واسه عالم چه معنایی داره که باید واست اینقدر مهم بشه؟ چرا باید ...
- من: وای مامان! تو رو خدا! این همون بحث قدیمیه! With all respectو با اینکه همیشه همه حرف دلم پیش شما بوده، حرف نزده و زده، حتی اون حساس ترین هاش و مخفی ترینهاش، از خوشی و ناراحتی، از دوران عاشقی و بالا و پایین هاش، از... همه چی! نمی دونم چرا این یه مورد رو شما نمی فهمین و من هم نمی تونم بفهمونم. فکر کنم یه تفاوت کلی توی نسله! یه جهشه! یه دگردیسیه! یه موتاسیونه! نمی دونم چه کوفتیه! ولی دیگه نمی خوام در موردش حرف بزنم. با هیچ کس! به خودم قول دادم دیگه یه بار هم ازش حرف نزنم...
- مامان: ...هر جور خودت دوست داری. ولی...
- من: بیخیل مامان! Drop the subject!
- مامان: ok! ... هر جور که مایلی!
....
.... امیدوارم آخرین بار بوده باشه!