برکه من

Tuesday, January 25, 2005

آي هوار


چه جالب! خيلي بايد مشغول باشي، خيلي بايد گير باشي، خيلي بايد سرت شلوغ باشه كه اصلا يادت بره وبلاگي داشتي براي آپديت كردن! آهاي! اونايي كه خوش نداشتين من بنويسم، راهش اين بوده! راهش شلوغي كله بوده، نه زور! ... هي روزگار!

مني كه در خوابم هم تو وبلاگم راه مي رفتم و هر چي مي ديدم و مي شنيدم و مي خوندم و مي خوردم و ... هر غلطي كه مي كردم در راستاي اين بود كه تو وبلاگم جار بزنم و فقط براي اينكه روزي 50 تا پست نذارم و ضايع نشم اين كار رو نمي كردم و خيلي با كلاس فوقش يه پست يه صفحه اي مي ذاشتم، حالا ديگه يادم مي ره كه وبلاگ دارم! و ميشه آپديتش هم كرد! هه هه! زهي خيال باطل! كور خونده هر كي فكر كرده اينجا فتيله تعطيله شده! خيلي هم همچنان پايه ام! واسه مرمر اون سر آبم هم مي نويسم كه دلم براش تنگ شده و الان هم آلاسكا شده! واسه حاجي بزمجه هم همچنان مي نويسم. واسه محبوبم هم مي نويسم. ... نه... ديگه دروغ نه! واسه خودم مي نويسم. واسه دلم.

پر كار دارم! خيلي پر! اونقدري كه نرسيدم 10 -12 روز مامان رو ببينم. نرسيدم خواخريم و ني ني مگوليش رو ببينم و گاز بزنم. نرسيدم كيفور باشم... نه خانومي! اگه بخواي خودت مي توني اونجوري كه بخواي زندگي كني. به امتحان و پروژه هم ربطي نداره. وقتي صبح تا شبت رو سر كار بذاري، به درست هم نرسي، همينقدر ازت كار مي خوان. اگه زيادي جو مسووليت بگيردت و اين طوري بذاري اول كاري پوستت رو قلفتي بكنه و آويزونت كنه... خودت كردي! چشمت كور!

ملت! آي هواااااااااااااااااار! بيچاره شدم! همش دارم كار مي كنم! سه تا پروژه دارم! از تزم موندم. يه ماه به خاطر امتحانها سراغ تز نرفتم، يه ماه هم به خاطر پروژه ها نرم كه منم ميشم "جرثومه بدبختي"! وااااااااااااااااي! ننههههههههههه! چي كار كنم؟؟؟؟؟؟؟

ماااااااااااااااااااااماااااااااااااااااان! .... من مامانمو مي خوام! :~(