برکه من

Saturday, February 26, 2005

شطحیات

آهای! ناقوسهای بلند! آرامتر بر دیواره قلبم بکوبید که گوشم دیگر تاب شنیدن صدایتان را ندارد. آهای! عرصه های پهن وجود! وقت آن رسیده است که خود را جمع کنید که دیگر چشمانم طاقت دیدار شما را ندارد! آهای! اقیانوسهای گسترده اقبال! موجهای خود را فرو بنشانید که دیگر قلب من علاقه ای به جلوه های شما ندارد. آهای! آسمان فراز! خود را بر زمین بکوب که به اشتباه در تو خدای خودم را جستجو می کردم و حال او را در همین زمین یافتم. در همین قلب خودم. در همین نگاههای اطرافیانم. در همین انتظارهای بی حد و حصر آدمها. آهای! مرگ! راحت در وجودم بیارام که دیگر آرامش را در تو می بینم. دیگر هرگز از تو واهمه ای ندارم. دیگر روح وجسمم را به تو می سپارم که بر آن محک بزنی و پلیدیها را جدا سازی. آهای! … الله! دوباره به سوی تو بازگشته ام. بازگشتنی دلپذیر! و همه را مدیون تو می دانم ای خون ریخته شده خدا بر زمین!

چقدر این جمله امام حسین به وجودم نشست: انٌ الموت قنطرۀ

چه عجیب؟ چطور تا الان این را نمی دیدم؟ … می دیدم! به والله می دیدم. حس نمی کردم…

بعدالتحریر. یادم بینداز تا فراموش نکنم. هر گونه که بلدی! هرگز منکر ریشه نسیان انسان بودنم نبوده و نیستم. پس تو یادم بینداز. هر گونه که بلدی!... التماست می کنم. یادم بینداز. هر گونه که بلدی…