برکه من

Tuesday, April 12, 2005

کار و کار و ... باز هم کار


* مثل همیشه سخت مشغول! سخت مشغول. از مشغولیت شاکی نیستم. خدا رو شکر می کنم که این همه انرژی بهم داده که بتونم اینقدر کار کنم. شب هم جنازه بیام خونه و دوباره صبح بدوم بیرون.

*خیلی جالبه! وقتی شدت کار زیاد میشه می بینم یه فنجون چای یا قهوه ای که گذاشتم جلوم تقریباً آلاسکا شده. در این حالت با خوشحالی و میل تمام می خورمش. نه اینکه خوشمزه باشه. نخیر! بنده هم دوست دارم چای و قهوه ام داغ باشه. منتهی این سرد شدن و یاد رفتن ناشی از اینه که اینقدر سرم شلوغ بوده که یادم نبوده بخورمش... و این احساس خوبیه. احساس این که می تونم خیلی خیلی زیاد خودم رو مشغول کنم.

* از طرفی ... خیلی جالبه! یه وقت که شدت کارم زیاده به خودم می آم و می بینم که بی اختیار پاهام رو سفت کردم و تمام ماهیچه هام گرفته است. مثل کسی که در حالت استارت دویدن باشه. یه نفس عمیق می کشم و تنم رو شل می کنم و ماهیچه هام رو ول می دم تا نفس بکشن. بعد از چند لحظه که دوباره کارم رو شروع می کنم، روز از نو روزی از نو. آخه خودت بگو! این کمر و عصب سیاتیک حق داره از پا در بیاد و از پا درت بیاره دیگه!

* دلم برات خیلی تنگ شده. خیلی! این همه محبتهات رو می بینم و ... هیچ وقت بلد نبودم جبران کنم. خیلی خوبی. خیلی هم دوست دارم. خودت هم خوب می دونی! یه وقت فکر نکنی اینا نشونه بی توجهیه. اصلاً! تو خوب منو می شناسی. سالها با هم بودیم. یادته؟ سر مشق شبکه؟ چه حالی کردیم... همیشه به اون دو سه روز فکر می کنم. من که دیگه راهی ندارم بیام پیشت. تو هم راهی نداری! پس من و تو دیگه از هم دور افتادیم؟ ... دلم خوشه اینجا سر می زنی. واقعاً دلم به این خوشه. باور کن. بگو باش، می مونم. بگو برو، می رم. بگو بمیر، می میرم. دربست نوکرتم. خیلی پایه تم. خودت هم می دونی ...

* دلم واسه تو هم تنگ شده مسوول! خیلی هم زیاد. باز حداقل خوشحالم که عاقبت بخیر شدی مادر! خوب دور افتادین از ماها! خوب قالمون گذاشتین و رفتین. نوکر تو هم هستم. نوکر ویژه! اوامر مسوولانه شما رو هم دربست پایه ایم...

باز هم ... مشغولم.
باز هم ... سارای همه تون هستم.
منتهی ... شماها یادتون رفته. مگه نه؟