برکه من

Thursday, March 17, 2005

دل گرفته


تلک الایام نداولها بین الناس ...
ماهیت دنیا خیلی غریبه. ماهیت ما آدما خیلی غریب تر. یه عالمه وقت منتظر یه چیزی می شینی، واسش دعا می کنی، تلاش می کنی، sympathy می کنی، بهش فکر می کنی و هم دردی می کنی، انتظار می کشی تا به ثمر برسه، بعد دقیقاً موقع چیدن ثمره، غم تمام دلت رو پر می کنه. یه چیز دیگه ای توش بوده که تا الان بزرگ احساسش نمی کردی، چون خواسته ات بزرگتر به نظر می رسیده. ولی یه چیز دیگه ای که در کنار خواسته ات بوده، حالا طوری بهت فشار می آره که دیگه به شیرینی اون achievement کمتر فکر می کنی. حتی در بعضی لحظه ها فکر نمی کنی.
احساس غریبیه، نه؟ احمقم، نه؟ وابستگی های الکی واسه خودم ساختم، نه؟ این چندمین باره که این احساس داره درم موج می زنه؟ می دونم در این 6 ماه دوم سال، سومین بار بود. هر سه بارش هم وقتی بود که یک عزیز از برم می رفت.
وابستگی های دنیایی خیلی احمقانه است. خیلی زودگذره. شیرینی خاطره اش فقط برات می مونه. و من ... چقدر وابسته ام. هیچ وقت خودم رو این طوری نشون ندادم. هیچ وقت حتی دوست نداشته ام به اندازه اپسیلون بقیه بدونند که بهشون وابسته ام. هیچ وقت حتی دوست نداشته ام که خودم باورش کنم. ولی روز به روز بیشتر پی می برم که خیلی بیشتر از اونچه می بینم وابسته ام.
لایه های زیری قلبم دریچه اش دیر باز می شه. ولی وقتی به روی یکی باز میشه، دیگه سخت می تونه به روش بسته بشه.
ویژگی دنیا اینه... ویژگی غریب دنیا اینه... هر روزت می گذره و دنیای تو تغییر می کنه و واست شیرینی ها می مونه و تلخی ها یادت می ره. مهم اینه که توی هر لحظه و موقعیت با چه دیدی زندگی کردی. از اون لحظه چه توشه ای واسه اون قسمت ماندنیش- نه قسمت فانیش- برداشتی. اگه مثل من باشی ... سرت پایینه...

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد


بعدالتحریر. نمی دونم! 2:15 بعد از نیمه شب موقع مناسبیه واسه این افکار؟