برکه من

Thursday, April 14, 2005

فهمیده های من


من فهمیدم که خیلی ها به اون بدی که من فکر می کنم نیستند.
من فهمیدم که آب میوه مخصوص رو فقط گاهی دوست دارم.
من فهمیدم که مردم ما خیلی بدبختند.
من فهمیدم که مردم ما خیلی محروم اند.
من فهمیدم که خیلی از این چیزا که بی فرهنگی صرف است، محرومیت صرف است، نه فقط بی فرهنگی.
من فهمیدم که خیلی از دخترها و زنهایی که قیافه هاشون رو مثل روسپی ها می سازند ... واقعاً روسپی اند!
من فهمیدم که هر مانتوفروشی مانتوی خودش خوب نیست.
من فهمیدم که گاهی تو شب سرد، به هر حال بستنی می چسبه.
من فهمیدم که گاهی خوبه خواب باشم.
من فهمیدم که نه تنها زنها آلوده اند، بلکه مردها بیشتر آلوده اند.
من فهمیدم که جنده بودن واسه خیلی ها سخت نیست. بدتر! خیلی هم آسونه! اصلاً خیلی هم طبیعیه!
من فهمیدم که نباید به کسی تهمت زد. شاید یه جنده واقعاً جنده نباشه!
من فهمیدم که مردها حق دارن 4 تا زن داشته باشن.
من فهمیدم که آخوندها به ما دین ندادند، دین رو ازمون گرفتند (آخوندها، نه روحانی ها)
من فهمیدم که همه چیز تو خانواده است، همه چیز، همه چیز.
من فهمیدم که مردها حق دارن بی نهایت تعداد زن رو صیغه کنن.
من فهمیدم که هنوز شیر موز بستنی ارجحیت داره به ...
من فهمیدم که صیغه چیزی جز زنا نیست. منتهی نوع الهیشه!!!!
من فهمیدم که قیمه تکراری خوردن آدم رو خسته می کنه.
من فهمیدم خیلی از جنده ها آهنگ هم می زنن! (جزو feature های اضافه شونه، حتماً قیمتشون رو بالا می بره!)
من فهمیدم خیلی ها بدتر از اونی هستند که من فکر می کنم.
من فهمیدم که ...
از وبلاگ نویسی و وبلاگ خونی حالم به هم می خوره.