برکه من

Thursday, May 26, 2005

ببخشید زنگ نزدیم!


چند تا سناریو:

(بعد از 5 روز که من تنهام):
- الو سلام!
- به سلام! چه عجب یادی از ما کردی!
- تو که هیچ وقت نیستی. جای حاج آقا خالی نباشه.
- ممنون (تازه الان یادش اومده)
- چه خبرها؟
- هیچی... چرا ازت خبری نیست؟
- می گم. تو که هیچ وقت نیستی! گفتم زنگ بزنم هم نیستی دیگه
- شبها که خونه بودم؟
- آخه تو که خونه نیستی.می دونی که... این بچه هم نمی ذاره من یه زنگ بزنم.
- من که موبایل دارم!
- آره. ولی من شماره اش رو حفظ نیستم.
- به به! دستت درد نکنه. خب دفتر تلفن که داری! از توی اون زنگ می زدی.
- فکر کردی این بچه واسه من وقت می ذاره دفتر تلفن باز کنم؟
-...!؟ آه! حواسم نبود.

****

- سلام سارا.
- به سلام. چه عجب یادی از ما کردین!
- ما که به یاد شما هستیم. جای حاج آقا خالی نباشه.
- مرسی، برگشته.
- اه؟ خب به سلامتی. ببخشید من بهت زنگ نزدم ها. اما یادت بودم.
- نه. من که انتظاری ندارم.
- می دونی که این بچه ها نمی ذارن.
- بعله. می دونم.

***

- سلام.
- سلام. احوال شما؟
- مرسی. جای حاج آقا خالی نباشه.
- ممنون. داره بر می گرده.
- اه. چه زود گذشت.
- بعله! (به شما زود گذشت) می گذره دیگه.
- ببخشید زنگ نزدیم ها. احوال پرستون بودیم.
- ممنونم. لطف دارین.
- کاری از ما بر می آد؟
- (اگه یه تلفن هم بر نمی اومده، پس چه کاری می تونه ازت بر بیاد) نه ممنونم.

***
- الو؟
- سلام. من سارام.
- سلام. چه عجب یادی از ما کردی؟
- منتظر بودم ببینم شما یاد ما هستین؟
- تو که خونه نیستی. بعد هم دلت واسه شوهرت تنگ شده. به ما کاری نداری.
- ...!!! بعله. ببخشید حواسم نبود که چون من تنهام باید هوای شما رو داشته باشم....!!!!!
- ما که بهت می گیم بیا اینجا.
- ممنون لطف دارین.
- ...
- ...
- خب کاری نداری؟
- نه. ببخشید وقتتون رو گرفتم.
- خداحافظ

....
نه انتظاری داشتم نه چیزی. منتهی گاهی اوقات حرفم ته حلقم گیر می کنه. بعد نیست آدم یه ذره تو وبلاگش راحت باشه. نفسش شاید (فقط شاید) آزاد شه.

***

اینقدر از دستش عصبانیم که نگو. اصلاً نمی تونم یه لحظه هم فکرش رو کنار بگذارم. چطور می تونه با من این طور رفتار کنه و این قدر طلب کار باشه. ذره ای هم با خودش فکر نکنه که ... چقدر بی انصافه. برای اولین بار تصمیم گرفتم عین خودش باهاش رفتار کنم.